1 هنگام بوسه بر لب جانان خورم دریغ در تشنگی به چشمه حیوان خورم دریغ
2 آن ساده روستایی شهر محبتم کز پیچ و خم به زلف پریشان خورم دریغ
3 در رشکم از صلا و ملالم ز دورباش بر خوان وصل و نعمت الوان خورم دریغ
4 خواهم ز بهر لذت آزار زندگی بر دل بلا فشانم و بر جان خورم دریغ
1 ای کرده غرقم بی خبر شو زین نشانها یک طرف رختم به ساحل یک طرف شستم به دریا یک طرف
2 از عشق و حسن ما و تو با همدگر در گفتگو خسرو به مجنون یک طرف شیرین به لیلا یک طرف
3 تا دل به دنیا داده ام در کشمکش افتاده ام اندوه فرصت یک طرف ذوق تماشا یک طرف
4 ای بسته در بزم اثر بر غارت هوشم کمر مطرب به الحان یک طرف ساقی به صهبا یک طرف
1 گل و شمعم به مزار شهدا گشت تلف نشدی راضی و عمرم به دعا گشت تلف
2 سعی در مرگ رقیبان گرانجان کردی می شناسم که چه از ناز و ادا گشت تلف
3 با غمت مرگ پدر سنجم و گویم هیهات ناله ای چند که در کار قضا گشت تلف
4 آمدی دیر به پرسش چه نثارت آرم من و عمری که به اندوه وفا گشت تلف
1 شدم سپاسگزار خود از شکایت شوق زهی ز من به دل بی غمش سرایت شوق
2 به بزم باده گریبان گشودنش نگرید خوشا بهانه مستی خوشا رعایت شوق
3 هر آن غزل که مرا خود به خاطرست هنوز به بانگ چنگ ادا می کند ز غایت شوق
4 دخان ز آتش یاقوت گر دمد عجبست عجب ترست ازین بر لبش حکایت شوق
1 به گونه می نپذیرد ز همدگر تفریق تجلی تو به دل همچو می به جام عقیق
2 به راه شوق بر آن آب خون همی گریم که قطره قطره چو ابرم چکیده از ابریق
3 به جز دمی نکند خسته ام چو سنگ در آب هجوم ریزش غمهای سخت و قلب رقیق
4 به هیچ پایه نگشت اضطرار ما زایل بود ستاره عاشق در اوج دست غریق
1 بحر اگر موج زنست از خس و خاشاک چه باک؟ با تو زاندیشه چه اندیشه و از باک چه باک؟
2 فیض سرگرمی دور قدح می دریاب برگریزست به دیماه اگر تاک چه باک؟
3 وحشتی نیست اگر خانه چراغی دارد با دل از تیرگی زاویه خاک چه باک؟
4 حاش لله که درین معرکه رسوا گردی با چنین خستگیم از جگر چاک چه باک؟
1 مرد آن که در هجوم تمنا شود هلاک از رشک تشنه ای که به دریا شود هلاک
2 گردم هلاک فره فرجام رهروی کاندر تلاش منزل عنقا شود هلاک
3 نازم به کشته ای که چو یابد دوباره عمر در عذر التفات مسیحا شود هلاک
4 دارم به کنج غمکده رشک کسی که او در جلوه گاه دوست به غوغا شود هلاک
1 سبکروحم بود بار من اندک چرا نشماری آزار من اندک
2 تنم فرسوده در بند تو بسیار دلت بخشوده بر کار من اندک
3 از این پرسش که بسیارست از تو شد اندوه دل زار من اندک
4 همانا زان حکایتها که دارم شنیدستی ز غمخوار من اندک
1 ای ترا و مرا درین نیرنگ دهن و چشم و دست و دل همه تنگ
2 هم تو خود در کمین خویشتنی ای به رخ ماه و ای به خوی پلنگ
3 هان مغنی که در هوای شراب می سرایی غزل به ناله چنگ
4 زخمه می ریز هم بدین انداز نغمه می سنج هم بدین آهنگ
1 راهی ست که در دل فتد ار خون رود از دل ناید به زبان شکوه و بیرون رود از دل
2 آتش به دمی آب تسلی شود و من خون گردم ازان تف که به جیحون رود از دل
3 خواهم که غم از کلبه من گرد برآرد تا خواهش پیمودن هامون رود از دل
4 سیل آمد و جوشی زد و در بحر فرو شد نیرنگ نگاهش چه به افسون رود از دل؟