1 بیا به باغ و نقاب از رخ چمن برکش دل عدو نه اگر خون شود در آذر کش
2 بیا و منظر بام فلک نشیمن ساز بیا و شاهد کام دو کون در بر کش
3 سمن به جیب غنا از نوای مطرب ریز تتق به روی هوا از بخور مجمر کش
4 نسیم طرز خرام تو در نظر دارد تو طیلسان روش را طراز دیگر کش
1 گم گشته به کوی تو نه دل بلکه خبر هم در لرزه ز خوی تو نه دم بلکه اثر هم
2 یارب چه بلایی که دم عرض تمنا اجزای نفس می خزد از بیم تو در هم
3 در آینه با خویش طرف گشته ای امروز هان تیغ نگهدار و بینداز سپر هم
4 دیدیم که می مستی اسرار ندارد رفتیم و به پیمانه فشردیم جگر هم
1 خوشا روز و شب کلکته و عیش مقیمانش گورنر مهر و مکناتن بهادر ماه تابانش
2 سکندر با همه گردنکشی چاووش درگاهش ارسطو با همه دانشوری طفل دبستانش
3 کمند گردن شیران رم جولان شبدیزش جواهر سرمه چشم غزالان گرد میدانش
4 به انداز تمنا غایبان را دل گرفتارش به هنگام تماشا حاضران را دیده حیرانش
1 نشاط آرد به آزادی ز آرایش بریدن هم گلم بر گوشه دستار زد دامن ز چیدن هم
2 بیا لطف هوا بنگر که چون موج می از مینا گل از شاخ گلستی جلوه گر پیش از دمیدن هم
3 دلا خون گشتی و گفتی که هی گردیدی کار آخر مشنو افسرده غافل عالمی دارد چکیدن هم
4 نه از مهرست گر بر داستانم می نهد گوشی همان از نکته چینی خیزدش ذوق شنیدن هم
1 مرد آن که در هجوم تمنا شود هلاک از رشک تشنه ای که به دریا شود هلاک
2 گردم هلاک فره فرجام رهروی کاندر تلاش منزل عنقا شود هلاک
3 نازم به کشته ای که چو یابد دوباره عمر در عذر التفات مسیحا شود هلاک
4 دارم به کنج غمکده رشک کسی که او در جلوه گاه دوست به غوغا شود هلاک
1 سبکروحم بود بار من اندک چرا نشماری آزار من اندک
2 تنم فرسوده در بند تو بسیار دلت بخشوده بر کار من اندک
3 از این پرسش که بسیارست از تو شد اندوه دل زار من اندک
4 همانا زان حکایتها که دارم شنیدستی ز غمخوار من اندک
1 به خونم دست و تیغ آلود جانان بدآموزان وکیل بی زبانان
2 چه گویم در سپاس بی کسی ها زهی نامهربان مهربانان
3 گر از خود خوشتری سنجیده باشد نوازشهاست با این بدگمانان
4 فغانا میگساران دجله نوشان دریغا ساقیان اندازه دانان
1 آنم که لب زمزمه فرسای ندارم در حلقه سوهان نفسان جای ندارم
2 خاموشم و در دل ز ملالم اثری نیست سرجوش گداز نفسم لای ندارم
3 خود رشته زند موج گهر گر چه من اکنون جز رعشه به دست گهرآمای ندارم
4 لرزد ز فرو ریختنش خامه در انشا آن نیست که حرفی جگرآلای ندارم
1 تا رغبت وطن نبود از سفر چه حظ؟ آن را که نیست خانه به شهر از خبر چه حظ؟
2 از ناله مست زمزمه ام همنشین برو چون نیست مطلبی ز نوید اثر چه حظ؟
3 در هم فگنده ایم دل و دیده را ز رشک چون جنگ با خودست ز فتح و ظفر چه حظ؟
4 دلهای مرده را به نشاط نفس چه کار؟ گلهای چیده را ز نسیم سحر چه حظ؟
1 گل و شمعم به مزار شهدا گشت تلف نشدی راضی و عمرم به دعا گشت تلف
2 سعی در مرگ رقیبان گرانجان کردی می شناسم که چه از ناز و ادا گشت تلف
3 با غمت مرگ پدر سنجم و گویم هیهات ناله ای چند که در کار قضا گشت تلف
4 آمدی دیر به پرسش چه نثارت آرم من و عمری که به اندوه وفا گشت تلف