1 تیغ از نیام بیهده بیرون نکرده کس ما را به هیچ کشته و ممنون نکرده کس
2 فرصت ز دست رفته و حسرت فشرده پای کار از دوا گذشته و افسون نکرده کس
3 داغم ز عاشقان که ستمهای دوست را نسبت به مهربانی گردون نکرده کس
4 یا پیش از این بلای جگرتشنگی نبود یا چون من التفات به جیحون نکرده کس
1 هر که را بینی ز می بیخود، ثنایش می نویس بهر دفع فتنه حرزی از برایش می نویس
2 ای رقم سنج یمین دوست بیکاری چرا خود سپاس دست خنجر آزمایش می نویس
3 آنچه همدم هر شب غم بر سرم می بگذرد هر سحر یکسر به دیوار سرایش می نویس
4 گر همین دیو و غریو و رنگ و نیرنگست و بس هر کجا شیخی ست کافر ماجرایش می نویس
1 من و نظاره رویی که وقت جلوه از تابش همی بر خویشتن لرزد پس آیینه سیمابش
2 به ذوق باده داغ آن حریف دوزخ آشامم که هر جا بنگرد آتش بگردد در دهن آبش
3 زلیخا چهره با یعقوب شد نازم محبت را به بوی پیرهن ماند قماش پرده خوابش
4 به گیتی ترک ذوق کامجویی مشکل ست اما نوید خرمی آن را که گیرد دل ز اسبابش
1 خوشا حالم تن آتش بستر آتش سپندی کو که افشانم بر آتش
2 ز رشک سینه گرمی که دارم کشد از شعله بر خود خنجر آتش
3 به خلد از سردی هنگامه خواهم برافروزم به گرد کوثر آتش
4 خنک شوقی که در دوزخ بغلتد می آتش شیشه آتش ساغر آتش
1 ز لکنت می تپد نبض رگ لعل گهربارش شهید انتظار جلوه خویش ست گفتارش
2 ادای لاابالی شیوه مستی در نظر دارم سر پرشورم از آشفتگی ماند به دستارش
3 ندانم رازدار کیست دل؟ کز ناشکیبایی کشم تا یک نفس لرزد به خود صد ره ز هنجارش
4 بدین سوزم رواجی نیست هی فرهاد را نازم که از تاب شرار تیشه ای گر مست بازارش
1 مپرس حال اسیری که در خم هوسش به قدر کسب هوا نیست روزن قفسش
2 به عرض شهرت خویش احتیاج ما دارد چو شعله ای که نیاز اوفتد به خار و خسش
3 صفا نیافته قلب از غش و مرا عمری ست که غوطه می دهم اندر گداز هر نفسش
4 ز یأس گشته سگ نفس در تلاش دلیر مگر ز رشته طول امل کنم مرسش
1 بیا به باغ و نقاب از رخ چمن برکش دل عدو نه اگر خون شود در آذر کش
2 بیا و منظر بام فلک نشیمن ساز بیا و شاهد کام دو کون در بر کش
3 سمن به جیب غنا از نوای مطرب ریز تتق به روی هوا از بخور مجمر کش
4 نسیم طرز خرام تو در نظر دارد تو طیلسان روش را طراز دیگر کش
1 دود سودایی تتق بست آسمان نامیدمش دیده بر خواب پریشان زد جهان نامیدمش
2 وهم خاکی ریخت در چشمم بیابان دیدمش قطره ای بگداخت بحر بیکران نامیدمش
3 باغ دامن زد بر آتش نوبهاران خواندمش داغ گشت آن شعله از مستی خزان نامیدمش
4 قطره خونی گره گردید دل دانستمش موج زهرابی به طوفان زد زبان نامیدمش
1 خوشا روز و شب کلکته و عیش مقیمانش گورنر مهر و مکناتن بهادر ماه تابانش
2 سکندر با همه گردنکشی چاووش درگاهش ارسطو با همه دانشوری طفل دبستانش
3 کمند گردن شیران رم جولان شبدیزش جواهر سرمه چشم غزالان گرد میدانش
4 به انداز تمنا غایبان را دل گرفتارش به هنگام تماشا حاضران را دیده حیرانش
1 نیست معبودش حریف تاب ناز آوردنش پیش آتش دیده ام روی نیاز آوردنش
2 موعظت را سنگسار قلقل مینا کند از ره گوشم به دل یک ره فراز آوردنش
3 تا خود از بهر نثار کیست؟ من میرم ز رشک خضر و چندین کوشش و عمر دراز آوردنش
4 رحمت حق باد بر همدم که داند مست مست بر سر نعشم به تقریب نماز آوردنش