1 بر دل نفس غمم سرآور چون ناله مرا زمن برآور
2 یا پایه آرزو بیفزای یا خواهش ما ز در درآور
3 عمری ز هلاک تلخ تر رفت مرگی ز حیات خوشتر آور
4 دردی به شکست ما برانگیز نی نی علیی به خیبر آور
1 دود سودایی تتق بست آسمان نامیدمش دیده بر خواب پریشان زد جهان نامیدمش
2 وهم خاکی ریخت در چشمم بیابان دیدمش قطره ای بگداخت بحر بیکران نامیدمش
3 باغ دامن زد بر آتش نوبهاران خواندمش داغ گشت آن شعله از مستی خزان نامیدمش
4 قطره خونی گره گردید دل دانستمش موج زهرابی به طوفان زد زبان نامیدمش
1 یقین عشق کن و از سر گمان برخیز به آشتی بنشین یا به امتحان برخیز
2 گل از تراوش شبنم به تست چشمک زن ز رختخواب به لبهای می چکان برخیز
3 به بزم غیر چه جویی لب کرشمه ستای به دور باش تقاضای الامان برخیز
4 چرا به سنگ و گیا پیچی ای زبانه طور ز راه دیده به دل در رو و ز جان برخیز
1 تیغ از نیام بیهده بیرون نکرده کس ما را به هیچ کشته و ممنون نکرده کس
2 فرصت ز دست رفته و حسرت فشرده پای کار از دوا گذشته و افسون نکرده کس
3 داغم ز عاشقان که ستمهای دوست را نسبت به مهربانی گردون نکرده کس
4 یا پیش از این بلای جگرتشنگی نبود یا چون من التفات به جیحون نکرده کس
1 ای کرده غرقم بی خبر شو زین نشانها یک طرف رختم به ساحل یک طرف شستم به دریا یک طرف
2 از عشق و حسن ما و تو با همدگر در گفتگو خسرو به مجنون یک طرف شیرین به لیلا یک طرف
3 تا دل به دنیا داده ام در کشمکش افتاده ام اندوه فرصت یک طرف ذوق تماشا یک طرف
4 ای بسته در بزم اثر بر غارت هوشم کمر مطرب به الحان یک طرف ساقی به صهبا یک طرف
1 دوشم آهنگ عشا بود که آمد در گوش ناله از تار ردایی که مرا بود به دوش
2 کای خس شعله آواز مؤذن زنهار از پی گرمی هنگامه منه دل به خروش
3 تکیه بر عالم و عابد نتوان کرد که هست آن یکی بیهده گو، این دگری بیهده کوش
4 نیست جز حرف در آن فرقه اندرزسرای نیست جز رنگ درین طایفه ازرق پوش
1 تا فصلی از حقیقت اشیا نوشته ایم آفاق را مرادف عنقا نوشته ایم
2 ایمان به غیب تفرقه ها ضمیر رفت از ضمیر ز اسما گذشته ایم و مسما نوشته ایم
3 عنوان رازنامه اندوه ساده بود سطر شکست رنگ به سیما نوشته ایم
4 قلزم فشانی مژه از پهلوی دل ست این ابر را برات به دریا نوشته ایم
1 نیست معبودش حریف تاب ناز آوردنش پیش آتش دیده ام روی نیاز آوردنش
2 موعظت را سنگسار قلقل مینا کند از ره گوشم به دل یک ره فراز آوردنش
3 تا خود از بهر نثار کیست؟ من میرم ز رشک خضر و چندین کوشش و عمر دراز آوردنش
4 رحمت حق باد بر همدم که داند مست مست بر سر نعشم به تقریب نماز آوردنش
1 بحر اگر موج زنست از خس و خاشاک چه باک؟ با تو زاندیشه چه اندیشه و از باک چه باک؟
2 فیض سرگرمی دور قدح می دریاب برگریزست به دیماه اگر تاک چه باک؟
3 وحشتی نیست اگر خانه چراغی دارد با دل از تیرگی زاویه خاک چه باک؟
4 حاش لله که درین معرکه رسوا گردی با چنین خستگیم از جگر چاک چه باک؟
1 خیره کند مرد را مهر درم داشتن حیف ز همچون خودی چشم کرم داشتن
2 وای ز دلمردگی خوی بد انگیختن آه ز افسردگی روی دژم داشتن
3 راز برانداختن از روش ساختن دیده و دل باختن پشت و شکم داشتن
4 جوهر ایمان ز دل پاک فراروفتن گردی از آن در خیال بهر قسم داشتن