تن بر کرانه ضایع دل در میانه از غالب دهلوی غزل 238
1. تن بر کرانه ضایع دل در میانه غافل
چون غرقه ای که ماند رختش به سوی ساحل
...
1. تن بر کرانه ضایع دل در میانه غافل
چون غرقه ای که ماند رختش به سوی ساحل
...
1. گفتم ز شادی نبودم گنجیدن آسان در بغل
تنگم کشید از سادگی در وصل جانان در بغل
...
1. داریم در هوای تو مستی به بوی گل
ما راست باده ای که تو نوشی به روی گل
...
1. نه مرا دولت دنیا نه مرا اجر جمیل
نه چو نمرود توانا نه شکیبا چو خلیل
...
1. هم به عالم ز اهل عالم بر کنار افتادهام
چون امام سبحه بیرون از شمار افتادهام
...
1. بود بدگو ساده با خود همزبانش کردهام
از وفا آزردنت خاطرنشانش کردهام
...
1. دیدم آن هنگامه، بیجا خوف محشر داشتم
خود همان شورست کاندر زیست در سر داشتم
...
1. یاد باد آن روزگاران کاعتباری داشتم
آه آتشناک و چشم اشکباری داشتم
...
1. نوگرفتار تو و دیرینه آزاد خودم
وه چه خوش بودی که بودی ذوق بهباد خودم
...
1. این چه شورست که از شوق تو در سر دارم؟
دل پروانه و تمکین سمندر دارم
...
1. آنم که لب زمزمه فرسای ندارم
در حلقه سوهان نفسان جای ندارم
...
1. ز من حذر نکنی گر لباس دین دارم
نهفته کافرم و بت در آستین دارم
...