1 چون گویم از تو بر دل شیدا چه میرود؟ بنگر بر آبگینه ز خارا چه میرود
2 خوابیده است تا که به کویت رسیده است گر سر رود به راه تو از پا چه میرود؟
3 گویی، مباد در شکن طره خون شود دل زان تست از گره ما چه میرود؟
4 پیداست بینیازی عشق از فنای ما گر زورقی شکست ز دریا چه میرود؟
1 نگاهش ار به سر نامه وفا ریزد سواد صفحه ز کاغذ چو توتیا ریزد
2 به فرق ما اگرش ناگهان گذار افتد چو گرد سایه ز بال و پر هما ریزد
3 خوشا بریدن راه وفا که در هر گام جبین ز پای به انداز نقش پا ریزد
4 ز ناله ریخت جگرپاره های داغ آلود چو برگ لاله که در گلشن از هوا ریزد
1 گر چنین ناز تو آماده یغما ماند به سکندر نرسد هر چه ز دارا ماند
2 دل و دینی به بهای تو فرستم حاشا وام گیر آنچه ز بیعانه سودا ماند
3 هم به سودای تو خورشیدپرستم آری دل ز مجنون برد آهو که به لیلا ماند
4 با وجود تو دم از جلوه گری نتوان زد در گلستان تو طاووس به عنقا ماند
1 شادم به خیالت که ز تابم بدر آورد از کشمکش حسرت خوابم بدر آورد
2 فریاد که شوق تو به کاشانه زد آتش وانگاه پی بردن آبم بدر آورد
3 رسوایی من خواست مگر کاین همه سرمست دور فلک از بزم شرابم بدر آورد
4 افگنده به جیحون فلک از وادی و شادم کز پیچ و خم موج سرابم بدر آورد
1 تنگست دلم حوصله راز ندارد آه از نی تیر تو که آواز ندارد
2 هر چند عدو در غم عشق تو به سازست دانی که چو ما طالع ناساز ندارد
3 دیگر من و اندوه نگاهی که تلف شد گفتی که عدو حوصله آز ندارد
4 در حسن به یک گونه ادا دل نتوان بست لعلت مزه دارد اگر اعجاز ندارد
1 بی دوست ز بس خاک فشاندیم به سر بر صد چشمه روانست بدان راهگذار بر
2 غلتانی اشکم بود از حسرت دیدار آبی ست نگاهم که بپیچد به گهر بر
3 از گریه من تا چه سرایند ظریفان زین خنده که دارم به تمنای اثر بر
4 امید که خال رخ شیرین شود آخر چشمی که سیه ساخته خسرو به شکر بر
1 به مرگ من که پس از من به مرگ من یاد آر به کوی خویشتن آن نعش بی کفن یاد آر
2 من آن نیم که ز مرگم جهان به هم نخورد فغان زاهد و فریاد برهمن یاد آر
3 به بام و در ز هجوم جوان و پیر بگوی به کوی و برزن از اندوه مرد و زن یاد آر
4 به ساز ناله گروهی ز اهل دل دریاب به بند مرثیه جمعی ز اهل فن یاد آر
1 داغم از پرده دل رو به قفا میآید تا ببینم که ازین پرده چهها میآید
2 همچو رازی که به مستی ز دل آید بیرون در بهاران همه بویت ز صبا میآید
3 جلوهای داغ که ذوقم ز نمک میخیزد مژدهای درد که ننگم ز دوا میآید
4 سود غارتزدگیهای غمت را نازم که نفس میرود و آه رسا میآید
1 باید ز می هر آینه پرهیز گفتهاند آری دروغ مصلحتآمیز گفتهاند
2 فصلی هم از حکایت شیرین شمردهایم آن قصه شکر که به پرویز گفتهاند
3 خون ریختن به کوی تو کردار چشم ماست مردم ترا برای چه خونریز گفتهاند؟
4 گویم ز سوز سینه و گوید که این همه تا خود نگشته آتش دل تیز گفتهاند
1 به مقصدی که مر آن را ره خدا گویند برو برو که از آن سو بیا بیا گویند
2 کسی که پای ندارد چگونه راه رود خود اهل شرع درین داوری چه ها گویند؟
3 ز رمز نخل «انا الله » گوی ناآگاه حدیث جلوه گه و موسی و عصا گویند
4 مگر ز حق نبود شرم حق پرستان را که نام حق نبرند و همین «انا» گویند