1 عاشق چو گفتیش که برو زود میرود نازم به خواجگی غضبآلود میرود
2 امشب به بزم دوست کسی نام ما نبرد گویی سخن ز طالع مسعود میرود
3 از نامهام مرنج که آخر شدهست کار شمع خموشم و ز سرم دود میرود
4 شادم به بزم وعظ که رامش اگر چه نیست باری حدیث چنگ و نی و عود میرود
1 چاک از جیبم به دامان میرود تا چه بر چاک از گریبان میرود
2 جوهر طبعم درخشانست لیک روزم اندر ابر پنهان میرود
3 گر بود مشکل مرنج ای دل که کار چون رود از دست آسان میرود
4 جز سخن کفری و ایمانی کجاست؟ خود سخن در کفر و ایمان میرود
1 چون گویم از تو بر دل شیدا چه میرود؟ بنگر بر آبگینه ز خارا چه میرود
2 خوابیده است تا که به کویت رسیده است گر سر رود به راه تو از پا چه میرود؟
3 گویی، مباد در شکن طره خون شود دل زان تست از گره ما چه میرود؟
4 پیداست بینیازی عشق از فنای ما گر زورقی شکست ز دریا چه میرود؟
1 چون بپویی به زمین چرخ زمین تو شود خوش بهشتی ست که کس راه نشین تو شود
2 لبم از نام تو آن مایه پرستی که اگر بوسه بر غنچه زنم غنچه نگین تو شود
3 چون بسنجد که نه آنست بکاهد از شرم ماه یکچند ببالد که جبین تو شود
4 صد قیامت بگدازند و به هم آمیزند تا خمیر دل هنگامه گزین تو شود
1 دل نه تنها ز فراق تو فغان ساز دهد رفتن عکس تو از آینه آواز دهد
2 مغز جان سوخت ز سودا و به کام تو هنوز زهر رسوایی ما چاشنی راز دهد
3 خاک خون باد که در معرض آثار وجود زلف و رخ درکشد و سنبل و گل باز دهد
4 داغم از پرورش چرخ که در بزم امید سر شمعی که فروزد به دم گاز دهد
1 دگر فریب بهارم سر جنون ندهد گل ست و جامه آلی که بوی خون ندهد
2 گسسته تار امیدم دگر به خلوت انس به زخمه گله سازم نوا برون ندهد
3 ز قاتلی به عذابم که تیغ و خنجر را به حکم وسوسه زهراب بی شگون ندهد
4 بدان پری ست نیازم که بهر تسخیرش ز مهر دل به زبان رخصت فسون ندهد
1 غم چو به هم درافگند رو که مراد میدهد دانه ذخیره میکند کاه به باد میدهد
2 آخر منزل نخست خوی تو راه میزند اول منزل دگر بوی تو زاد میدهد
3 ای که به دیده نم ز تست وی که به سینه غم ز تست نازش غم که هم ز تست خاطر شاد میدهد
4 شوخی دلگشا تنت برگ نبات مینهد سختی بیوفا دلت رزق جماد میدهد
1 داغم از پرده دل رو به قفا میآید تا ببینم که ازین پرده چهها میآید
2 همچو رازی که به مستی ز دل آید بیرون در بهاران همه بویت ز صبا میآید
3 جلوهای داغ که ذوقم ز نمک میخیزد مژدهای درد که ننگم ز دوا میآید
4 سود غارتزدگیهای غمت را نازم که نفس میرود و آه رسا میآید
1 نه از شرمست کز چشم وی آسان برنمیآید نگاهش با درازیهای مژگان برنمیآید
2 ازین شرمندگی کز بند سامان برنمیآید سر شوریده ما از گریبان برنمیآید
3 گر از سروایی ناز تو پروا نیست عاشق را چرا دل خون نمیگردد چرا جان برنمیآید
4 به بزم سوختن دود از چراغان برنمیخیزد به باغ خون شدن بو از گلستان برنمیآید
1 چه عیش از وعده چون باور ز عنوانم نمیآید به نوعی گفت میآیم که میدانم نمیآید
2 به ویرانی خشم لیکن جهان چون بیتو ویران است اگر باشم به چین یاد از بیابانم نمیآید
3 گذشتم زان که بر زخم دل صدپاره خون گرید خود او را خنده بر چاک گریبانم نمیآید
4 روش نگسسته و در سایه دیوار ننشسته به کویش رشک بر مهر درخشانم نمیآید