با همه گمگشتگی خالی بود از غالب دهلوی غزل 202
1. با همه گمگشتگی خالی بود جایم هنوز
گاه گاهی در خیال خویش می آیم هنوز
...
1. با همه گمگشتگی خالی بود جایم هنوز
گاه گاهی در خیال خویش می آیم هنوز
...
1. یقین عشق کن و از سر گمان برخیز
به آشتی بنشین یا به امتحان برخیز
...
1. یارب ز جنون طرح غمی در نظرم ریز
صد بادیه در قالب دیوار و درم ریز
...
1. لطفی به تحت هر نگه خشمگین شناس
آرایش جبین شگرفان ز چین شناس
...
1. داغ تلخ گویانم لذت سم از من پرس
محو تندخویانم حیرت رم از من پرس
...
1. کاشانه نشین عشوه گری را چه کند بس؟
بی فتنه سر رهگذری را چه کند بس؟
...
1. تیغ از نیام بیهده بیرون نکرده کس
ما را به هیچ کشته و ممنون نکرده کس
...
1. هر که را بینی ز می بیخود، ثنایش می نویس
بهر دفع فتنه حرزی از برایش می نویس
...
1. من و نظاره رویی که وقت جلوه از تابش
همی بر خویشتن لرزد پس آیینه سیمابش
...
1. خوشا حالم تن آتش بستر آتش
سپندی کو که افشانم بر آتش
...
1. ز لکنت می تپد نبض رگ لعل گهربارش
شهید انتظار جلوه خویش ست گفتارش
...
1. مپرس حال اسیری که در خم هوسش
به قدر کسب هوا نیست روزن قفسش
...