1 چو زه به قصد نشان بر کمان بجنباند تپد ز رشک دلم تا نشان بجنباند
2 دعا کدام و چه دشنام؟ تشنه سخنیم به کام ماست زبان چون زبان بجنباند
3 ز قتل غیر چه خواهد گوش غرض شغل ست بگو به لهو سرم بر سنان بجنباند
4 ز غیر نیست ز حسنست کش مجال نداد که لب به زمزمه الامان بجنباند
1 دماغ اهل فنا نشئه بلا دارد به فرقم اره طلوع پر هما دارد
2 به وعده گاه خرام تو کرد نمناکم بیا که شوقم از آوارگی حیا دارد
3 گشاد شست ادای تو دلنشین منست اگر خدنگ تو در دل نشست جا دارد
4 ز من مترس که ناگه به پیش قاضی حشر هجوم ناله لبم را ز ناله وا دارد
1 نومیدی ما گردش ایام ندارد روزی که سیه شد سحر و شام ندارد
2 بوسم لب دلدار و گزیدن نتوانم نرم ست دلم حوصله کام ندارد
3 مفرست به طوف حرم دوست نسیمی کز نکهت گل جامه احرام ندارد
4 هر ذره خاکم ز تو رقصان به هوایی ست دیوانگی شوق سرانجام ندارد
1 هر دم ز نشاطم دل آزاد بجنبد تا کیست درین پرده که بی باد بجنبد؟
2 بر هم زدن کار من آسان تر از آنست کز باد سحر طره شمشاد بجنبد
3 خواهم ز تو آزردگی غیر و چو بینم عرق حسد خاطر ناشاد بجنبد
4 مردم به دم و داغم از آن صید که در دام لختی پی مشغولی صیاد بجنبد
1 در کلبه ما از جگر سوخته بو برد با ما گله سنجید و شماتت به عدو برد
2 خواهم که برد ناله غبارم ز دل دوست چون گریه تن زار مرا زان سر کو برد
3 همره رودش کوثر و حوران که دم مرگ ذوق می ناب و هوس روی نکو برد
4 بستند ره جرعه آبی به سکندر دریوزه گر میکده صهبا به کدو برد
1 محو خودست لیک نه چون من درین چه بحث؟ او چون خودی نداشته دشمن درین چه بحث؟
2 افسانه گوست غیر چه مهر افگنی بر او غم برنتابد این همه گفتن درین چه بحث؟
3 جیحون و نیل نیست دل ست از خدا بترس گر نیست خون دیده به دامن درین چه بحث؟
4 بیچاره بین که جان به شکرخنده داده است خویشانش ار روند به شیون درین چه بحث؟
1 در پرده شکایت ز تو داریم و بیان هیچ زخم دل ما جمله دهانست و زبان هیچ
2 ای حسن گر از راست نرنجی سخنی هست ناز این همه یعنی چه؟ کمر هیچ و دهان هیچ
3 در راه تو هر موج غباری ست روانی دلتنگ نگردم ز برافشاندن جان هیچ
4 بر گریه بیفزود زدل هر چه فرو ریخت در عشق بود تفرقه سود و زیان هیچ
1 نقابدار که آیین رهزنی دارد جمال یوسفی و فر بهمنی دارد
2 وفای غیر گرش دلنشین شده ست چه غم خوشم ز دوست که با دوست دشمنی دارد
3 چه ذوق رهروی آن را که خارخاری نیست مرو به کعبه اگر راه ایمنی دارد
4 به دلفریبی من گرم بحث و سود منست نگاه تو به زبان تو همفنی دارد
1 ز گرمی نگهت خون دل به جوش آمد ز شادی ستمت سینه در خروش آمد
2 به جان نوید، که شرم از میانه هم رفت به عیش مژده که وقت وداع هوش آمد
3 خیال یار در آغوشم آنچنان بفشرد که شرم امشبم از شکوه های دوش آمد
4 به آستین بفشان و به تیغ خوش بردار که جان غبار تن و سر وبال دوش آمد
1 هر ذره را فلک به زمینبوس میرسد گر خاک راست دعوی ناموس میرسد
2 زان می که صاف آن به بتان وقف کردهاند درد ته پیاله به طاووس میرسد
3 زین سان که خو گرفته عاشقکشیست حسن مر شمع را شکایت فانوس میرسد
4 خود پیش خود کفیل گرفتاری منست هردم به پرسش دل مأیوس میرسد