آثار غالب دهلوی

صفحه 23 از 34
34 اثر از غزلیات در دیوان اشعار غالب دهلوی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار غالب دهلوی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی

غزلیات در دیوان اشعار غالب دهلوی

1 بر لب یا علی سرای باده روانه کرده ایم مشرب حق گزیده ایم عیش مغانه کرده ایم

2 در رهت از پگه روان پیشتریم یک قدم حکم دوگانه داده ای ساز سه گانه کرده ایم

3 بو که به حشو بشنوی قصه ما و مدعی تازه ز رویداد شهر طرح فسانه کرده ایم

4 رغم رقیب یک طرف کوری چشم خویشتن ناوک غمزه ترا دیده نشانه کرده ایم

1 حیف ست قتلگه ز گلستان شناختن شاخ از خدنگ و غنچه ز پیکان شناختن

2 لب دوختم ز شکوه ز خود فارغم شمرد نشناخت قدر پرسش پنهان شناختن

3 از شیوه های خاطر مشکل پسند کیست کشتن به جرم درد ز درمان شناختن؟

4 از پیکرت بساط صفای خیال یافت وصل تو از فراق تو نتوان شناختن

1 به گونه می نپذیرد ز همدگر تفریق تجلی تو به دل همچو می به جام عقیق

2 به راه شوق بر آن آب خون همی گریم که قطره قطره چو ابرم چکیده از ابریق

3 به جز دمی نکند خسته ام چو سنگ در آب هجوم ریزش غمهای سخت و قلب رقیق

4 به هیچ پایه نگشت اضطرار ما زایل بود ستاره عاشق در اوج دست غریق

1 ای شوق به ما عربده بسیار میاموز ابرام به درویزه دیدار میاموز

2 از نغمه مطرب نتوان لخت دل افشاند ای ناله پریشان رو و هنجار میاموز

3 صورتکده شد کلبه من سر به سر ای چشم انگیختن نقش ز دیوار میاموز

4 همت ز دم تیشه فرهاد طلب کن مجنون مشو و مردن دشوار میاموز

1 خجل ز راستی خویش می توان کردن ستم به جان کج اندیش می توان کردن

2 چو مزد سعی دهم مژده سکون خواهد ز بوسه پا به درت ریش می توان کردن

3 دگر به پیش وی ای گل چه هدیه خواهی برد؟ مگر به کدیه کفی پیش می توان کردن

4 تو جمع باش که ما را درین پریشانی شکایتی است که با خویش می توان کردن

1 تا تف شوق تو انداخته جان در تن شمع شرر از رشته خویش ست به پیراهن شمع

2 جان به ناموس دهی چند فراهم شده اند ور نه خود با تو چه بوده ست رگ گردن شمع؟

3 مجمعی از دل و جانست به گرد در دوست توده ای از پر و بال ست به پیرامن شمع

4 روزم از تیرگی آن وسوسه ریزد به نظر که شب تار به هنگام فرو مردن شمع

1 صبح شد خیز که روداد اثر بنمایم چهره آغشته به خوناب جگر بنمایم

2 پنبه یکسو نهم از داغ که رخشد چون روز آخری نیست شبم را که سحر بنمایم

3 خویشتن را دگر از گریه نگهداشت به زور جگر خسته خود آن به که دگر بنمایم

4 حد من نیست که بنمایمش آری از دور با من آ تا سر آن راهگذار بنمایم

1 بود بدگو ساده با خود هم‌زبانش کرده‌ام از وفا آزردنت خاطرنشانش کرده‌ام

2 بر امید آن که اختر در گذر باشد مگر هرزه می‌گویم که بر خود مهربانش کرده‌ام

3 گوشه چشمش به بزم دلربایان با من است وقت من خوش باد کز خود بدگمانش کرده‌ام

4 جان به تاراج نگاهی دادن از عجزم شمرد آن که منع ربط دامن با میانش کرده‌ام

1 آسمان بلند را میرم ابر کحلی پرند را میرم

2 می فریبد مرا به بازیچه دل زار و نژند را میرم

3 شوری اشک در نظر خوارست تلخی زهرخند را میرم

4 شحنه مدح حضرت اعلی است سخن دلپسند را میرم

1 بخت در خوابست می خواهم که بیدارش کنم پاره ای غوغای محشر کو که در کارش کنم؟

2 با تو عرض وعده ات حاشا که از ابرام نیست هر چه می گویی همی خواهم که تکرارش کنم

3 جهان بهایش گفتم و اندر ادایش کاهلم تا دگر دلسرد زین مشتی خریدارش کنم

4 بر لب جویش خرامان کرده شوقم دور نیست کز هنر چون خود اسیر دام رفتارش کنم

آثار غالب دهلوی

34 اثر از غزلیات در دیوان اشعار غالب دهلوی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار غالب دهلوی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی