1 دوشم آهنگ عشا بود که آمد در گوش ناله از تار ردایی که مرا بود به دوش
2 کای خس شعله آواز مؤذن زنهار از پی گرمی هنگامه منه دل به خروش
3 تکیه بر عالم و عابد نتوان کرد که هست آن یکی بیهده گو، این دگری بیهده کوش
4 نیست جز حرف در آن فرقه اندرزسرای نیست جز رنگ درین طایفه ازرق پوش
1 چون عکس پل به سیل به ذوق بلا برقص جا را نگاه دار و هم از خود جدا برقص
2 نبود وفای عهد دمی خوش غنیمت ست از شاهدان به نازش عهد وفا برقص
3 ذوقی ست جستجو چه زنی دم ز قطع راه رفتار گم کن و به صدای درا برقص
4 سرسبز بوده و به چمن ها چمیده ایم ای شعله در گداز خس و خار ما برقص
1 دل در غمش بسوز که جان می دهد عوض ور جان دهی غمی به از آن می دهد عوض
2 فارغ مشو ز دوست به می در ریاض خلد از ما گرفت آنچه همان می دهد عوض
3 داغم از آن حریف که چون خانمان بسوخت چشمی به سوی در نگران می دهد عوض
4 سرمایه خرد به جنون ده که این کریم یک سود را هزار یان می دهد عوض
1 گویی که هان وفا که وفا بوده است شرط آری همین ز جانب ما بوده است شرط
2 هی هی نه یادداشت نخستینه شرط بود گفتی ز یاد رفت چه ها بوده است شرط
3 بس نیست این که می گذرد در خیال ما گفتی به عشق آه رسا بوده است شرط
4 لب بر لبت نهادن و جان دادن آرزوست در عرض شوق حسن ادا بوده است شرط
1 تکیه بر عهد زبان تو غلط بود غلط کان خود از طرز بیان تو غلط بود غلط
2 آن که گفت از من دلخسته به پیش تو رقیب که غلط بود به جان تو غلط بود غلط
3 غنچه را نیک نظر کردم ادایی دارد وین که ماند به دهان تو غلط بود غلط
4 دل نهادن به پیام تو خطا بود خطا کام جستن ز لبان تو غلط بود غلط
1 مرا که باده ندارم ز روزگار چه حظ؟ ترا که هست و نیاشامی از بهار چه حظ؟
2 خوش ست کوثر و پاکست باده ای که دروست از آن رحیق مقدس درین خمار چه حظ؟
3 چمن پر از گل و نسرین و دلربایی نی به دشت فتنه ازین گرد بی سوار چه حظ؟
4 به ذوق بی خبر از در درآمدن محوم به وعده ام چه نیاز و ز انتظار چه حظ؟
1 تا رغبت وطن نبود از سفر چه حظ؟ آن را که نیست خانه به شهر از خبر چه حظ؟
2 از ناله مست زمزمه ام همنشین برو چون نیست مطلبی ز نوید اثر چه حظ؟
3 در هم فگنده ایم دل و دیده را ز رشک چون جنگ با خودست ز فتح و ظفر چه حظ؟
4 دلهای مرده را به نشاط نفس چه کار؟ گلهای چیده را ز نسیم سحر چه حظ؟
1 شادم که بر انکار من شیخ و برهمن گشته جمع کز اختلاف کفر و دین خود خاطر من گشته جمع
2 مقتول خویشان خودم جویید خونریز مرا زینان که بر نعش منند از بهر شیون گشته جمع
3 در گریه تا رفتم ز خود اندوهم از سر تازه شد بر هیئت دل لخت دل بازم به دامن گشته جمع
4 رقصم به ذوق روی او چون بینم اندر کوی او هم رفته نفت و بوریا هم سنگ و آهن گشته جمع
1 تا تف شوق تو انداخته جان در تن شمع شرر از رشته خویش ست به پیراهن شمع
2 جان به ناموس دهی چند فراهم شده اند ور نه خود با تو چه بوده ست رگ گردن شمع؟
3 مجمعی از دل و جانست به گرد در دوست توده ای از پر و بال ست به پیرامن شمع
4 روزم از تیرگی آن وسوسه ریزد به نظر که شب تار به هنگام فرو مردن شمع
1 به خون تپم به سر رهگذر دروغ دروغ نشان دهم به رهت صد خطر دروغ دروغ
2 مرو به گفت بدآموز و بیمناک مباش من و ز ناله تلاش اثر دروغ دروغ
3 فریب وعده بوس و کنار یعنی چه؟ دهن دروغ دروغ و کمر دروغ دروغ
4 طراوت شکن جیب و آستینت کو ز نامه دم مزن ای نامه بر دروغ دروغ