گم گشته به کوی تو نه دل بلکه از غالب دهلوی غزل 262
1. گم گشته به کوی تو نه دل بلکه خبر هم
در لرزه ز خوی تو نه دم بلکه اثر هم
...
1. گم گشته به کوی تو نه دل بلکه خبر هم
در لرزه ز خوی تو نه دم بلکه اثر هم
...
1. درد ناسازست و درمان نیز هم
دهر بی پروا و یزدان نیز هم
...
1. نشاط آرد به آزادی ز آرایش بریدن هم
گلم بر گوشه دستار زد دامن ز چیدن هم
...
1. صبح شد خیز که روداد اثر بنمایم
چهره آغشته به خوناب جگر بنمایم
...
1. شبهای غم که چهره به خوناب شستهایم
از دیده نقش وسوسه خواب شستهایم
...
1. وحشتی در سفر از برگ سفر داشته ایم
توشه راه دلی بود که برداشته ایم
...
1. تا فصلی از حقیقت اشیا نوشته ایم
آفاق را مرادف عنقا نوشته ایم
...
1. بی خویشتن عنان نگاهش گرفته ایم
از خود گذشته و سر راهش گرفته ایم
...
1. جلوه معنی به جیب وهم پنهان کردهایم
یوسفی در چارسوی دهر نقصان کردهایم
...
1. بر لب یا علی سرای باده روانه کرده ایم
مشرب حق گزیده ایم عیش مغانه کرده ایم
...
1. رفت بر ما آنچه خود ما خواستیم
وایه از سلطان به غوغا خواستیم
...
1. بیا که قاعده آسمان بگردانیم
قضا به گردش رطل گران بگردانیم
...