1 رفتم که کهنگی ز تماشا برافگنم در بزم رنگ و بو نمطی دیگر افگنم
2 در وجد اهل صومعه ذوق نظاره نیست ناهید را به زمزمه از منظر افگنم
3 معشوقه را ز ناله بدان سان کنم حزین کز لاغری ز ساعد او زیور افگنم
4 هنگامه را جحیم جنون بر جگر زنم اندیشه را هوای فسون در سر افگنم
1 در هر انجام محبت طرح آغاز افگنم مهر بردارم ازو تا هم بر او بازافگنم
2 در هوای قتل سر بر آستانش می نهم تا به لوح مدعا نقش خداساز افگنم
3 لاف پرکاری ست صبر روستایی شیوه را خواهمش کاندر سواد اعظم ناز افگنم
4 صعوه من هرزه پروازست بو کز فرط مهر بیخودش در آشیان چنگل باز افگنم
1 صبح ست خیز تا نفسی در هم افگنم از ناله لرزه بر فلک اعظم افگنم
2 آتش فرو نشاند نم دامنم بیا کاین دلق نیم سوخته در زمزم افگنم
3 با من ز سرکشی نرود راست لاجرم دل را به طره های خم اندر خم افگنم
4 برتر همی پرد ز ملک بهر کسر نفس خود را به بند سلسله آدم افگنم
1 دگر نگاه ترا مست ناز میخواهم حساب فتنه ز ایام باز میخواهم
2 وفا خوش است اگر داغ همفنی بود زبانههای سمندرگداز میخواهم
3 گذشتم از گله در وصل فرصتم بادا زبان کوته و دست دراز میخواهم
4 گرفته خاطر از اسباب و سرخوشی باقیست ترانهای که نگنجد به ساز میخواهم
1 گم گشته به کوی تو نه دل بلکه خبر هم در لرزه ز خوی تو نه دم بلکه اثر هم
2 یارب چه بلایی که دم عرض تمنا اجزای نفس می خزد از بیم تو در هم
3 در آینه با خویش طرف گشته ای امروز هان تیغ نگهدار و بینداز سپر هم
4 دیدیم که می مستی اسرار ندارد رفتیم و به پیمانه فشردیم جگر هم
1 درد ناسازست و درمان نیز هم دهر بی پروا و یزدان نیز هم
2 اجر ایمان سود دانش گو مده آن که دانش داد و ایمان نیز هم
3 شه ز بزمم گر براند غم کراست؟ فارغم از ننگ حرمان نیز هم
4 طاعتم می نگذرد اندر خمار نیست باقی ذوق عصیان نیز هم
1 نشاط آرد به آزادی ز آرایش بریدن هم گلم بر گوشه دستار زد دامن ز چیدن هم
2 بیا لطف هوا بنگر که چون موج می از مینا گل از شاخ گلستی جلوه گر پیش از دمیدن هم
3 دلا خون گشتی و گفتی که هی گردیدی کار آخر مشنو افسرده غافل عالمی دارد چکیدن هم
4 نه از مهرست گر بر داستانم می نهد گوشی همان از نکته چینی خیزدش ذوق شنیدن هم
1 صبح شد خیز که روداد اثر بنمایم چهره آغشته به خوناب جگر بنمایم
2 پنبه یکسو نهم از داغ که رخشد چون روز آخری نیست شبم را که سحر بنمایم
3 خویشتن را دگر از گریه نگهداشت به زور جگر خسته خود آن به که دگر بنمایم
4 حد من نیست که بنمایمش آری از دور با من آ تا سر آن راهگذار بنمایم
1 شبهای غم که چهره به خوناب شستهایم از دیده نقش وسوسه خواب شستهایم
2 افسون گریه برد ز خویت عتاب را از شعله تو دود به هفت آب شستهایم
3 زاهد خوش است صحبت از آلودگی مترس کاین خرقه بارها به می ناب شستهایم
4 ای در عتاب رفته ز بیرنگی سرشک غافل که امشب از مژه خوناب شستهایم
1 وحشتی در سفر از برگ سفر داشته ایم توشه راه دلی بود که برداشته ایم
2 لغزد از تاب بناگوش تو مستانه و ما تکیه بر پاکی دامان گهر داشته ایم
3 زخم ناخورده ما روزی اغیار مکن کان به آرایش دامان نظر داشته ایم
4 ناله تا گم نکند راه لب از ظلمت غم جان چراغی ست که بر راهگذر داشته ایم