ز گرمی نگهت خون دل به جوش از غالب دهلوی غزل 155
1. ز گرمی نگهت خون دل به جوش آمد
ز شادی ستمت سینه در خروش آمد
...
1. ز گرمی نگهت خون دل به جوش آمد
ز شادی ستمت سینه در خروش آمد
...
1. چو زه به قصد نشان بر کمان بجنباند
تپد ز رشک دلم تا نشان بجنباند
...
1. نهم جبین به درش آستان بگرداند
نشینمش به سر ره عنان بگرداند
...
1. نادان صنم من روش کار نداند
بر هر که کند رحم سر از بار نداند
...
1. گر چنین ناز تو آماده یغما ماند
به سکندر نرسد هر چه ز دارا ماند
...
1. نفس از بیم خویت رشته پیچیده را ماند
نگاه از تاب رویت موی آتش دیده را ماند
...
1. دریغا که کام و لب از کار ماند
سخنهای ناگفته بسیار ماند
...
1. باید ز می هر آینه پرهیز گفتهاند
آری دروغ مصلحتآمیز گفتهاند
...
1. بهر خواری بس که سرگرم تلاشم کردهاند
پارهای نزدیک در هر دورباشم کردهاند
...
1. مژده صبح درین تیره شبانم دادند
شمع کشتند و ز خورشید نشانم دادند
...
1. پروا اگر از عربده دوش نکردند
امشب چه خطر بود که می نوش نکردند
...
1. عجب که مژده دهان رو به سوی ما آرند
کدام مژده که آرند و از کجا آرند؟
...