1 شهی که پردهٔ امکان اگر براندازد شناخت مینتواند جز ز دادارش
2 فرشته و فلک و عرن و فرش و لوح و قلم بر او سلام فرستند و آل اطهارش
1 هرکرا حسن اعتقادی هست عذر منکر نمی کند خاموش
2 این مسلم بودکه خسرو را عیب شیرین نمیرود درگوش
1 هر وقت که خر برآورد بانگ وز نعرهٔ او بدردت گوش
2 فارغ بنشین که گردد آخر مسکین خرک از نهیق خاموش
1 وقتی ار رحم آورد جلاد بر بیچارهای بر دو کس رحم آورد پروردگار از لطف خاص
2 هم بر آن رحم آورد کز کشتنش بخشد امان هم بر این رحم آورد کز دوزخش سازد خلاص
1 ای وزیری که صدر قدر ترا هست نه خرگه بسیط بساط
2 تو مطاعی و کاینات مطیع تو محیطیّ و روزگار محاط
3 قهر تو موجب ملال و محن مهر تو مایهٔ سرور و نشاط
4 بر عالی بساط میمونت آسمان تنگتر ز سمّ خیاط
1 ای برادر گرت خطایی رفت متمسک مشو به عذر دروغ
2 کان دروغت بود خطای دگر که برد بار دیگر از تو فروغ
1 من همان رند و مست و بیباکم که ندارم ز هر دو عالم باک
2 راستی را دو عالم ار اینست باد بر فرق هر دو عالم خاک
1 آنکه را شمع هدی نیست به دست چون شود هادی ارباب سلوک
2 مفتی ما که خورد مال یتیم حیف باشدکه دهد پند ملوک
1 مسلمست که گنجشک نیست چون شهباز ولی علاج ندارد ز پر زدن گنجشگ
2 تفاوتی که بود مشک و پشک را با هم معینست ولیکن گزیر نیست ز پشگ
3 زرشگ اگرچه نباشد چو دانهٔ یاقوت ولی هم از پی بیمار نافعست زرشگ
1 ای ستمگر ستم مکن چندان که به مظلوم کار گردد تنگ
2 زان حذرکن که آورد روزی دامن عدل کردگار به چنگ