1 جوانمردی نه این باشدکه چون برق به شب برکاروان یکدم درخشی
2 جوانمردی بود آندم که چون ابر به کشت جان سائل آب بخشی
1 ای دل ار عشق یار میطلبی نیستی جوی و ترک هستی کن
2 مست شو از شراب عشق الست ترک هستی و درک مستی کن
1 گل عزیزست هرکجا روید خواه در راغ و خواه درگلشن
2 خار خوارست هرکجا باشد خواه در باغ و خواه درگلخن
1 چون زبانت نیست با دل آشنا لاف ایمان محض کفرست و دغل
2 زشت باشد پارسایی خودپرست سبحهاش در دست و مینا در بغل
1 هرکرا حسن اعتقادی هست عذر منکر نمی کند خاموش
2 این مسلم بودکه خسرو را عیب شیرین نمیرود درگوش
1 آوخ آوخ که مرگ نگذارد که کس اندر جهان زید جاوید
2 نه ز بهمن گذشت نز دارا نه فریدون گذاشت نه جمشید
3 چون وزد باد او به گلشن بود نخل تن بیثمر شود چون بید
4 سپس رفتگان بسی دیدیم جنبش تیر و گردش ناهید
1 ای پسر نیست حرص را پایان زانکه با هر تنی درآویزد
2 پیش هر منعمی که بنشیند به تمنای سود برخیزد
3 آبروی کسان ز آتش آز هر زمان بر زمین فرو ریزد
4 لاجرم عاقل آن بود به جهان که به جهد از حریص بگریزد
1 ز فیض رحمت حق دمبدم فزون گردد جمال هستی ما را فروغ رونق و رنگ
2 چو در برابر خورشید نور آیینه که لمحه لمحه به صیقل ازو زدایی زنگ
1 جهان ز حوصلهٔ آرزو فراخترست ولیک بر تو بود تنگتر ز چشم بخیل
2 تراکه خوشهٔ خرما به دست مینرسد به غیر خار چه قسمت بری همی ز بخیل
1 ای دل آن کس که خویش را نشناخت مر خدا را شناخت نتواند
2 تا نگوید به ترک هستی خویش نرد توحید باخت نتواند