1 قاآنیا زگفتهٔ بیهوده لب ببند کاینقیلوقالمحضخیالستوصرف وهم
2 آن بینشان که ملک دو عالم ازآن اوست بیرون بود ز حیز فکر و جهان فهم
1 استرم را اگر فرستادی نکنم جز به مردمی یادت
2 معنی آن فلان تحیاتست وان فلان روح پاک اجدادت
3 ورنهگویم که آن فلان ذکرست وان فلان مقعد پر از بادت
1 ای دریغا خلق عالم بیشتر طفلند طفل کز برای خنده میخواهند شیرین قصهای
2 زان سبب در قصه باید رازها گفتن تمام تا نباشد کودکان را در شنیدن غصهای
3 هم مگر قاآنیا صاحبدلی پیدا شود تا که در هر قصه یابد از نصیحت حصهای
1 عاقلا همنشین ساده مشو که ز گفتار ساده بر نخوری
2 مرو ای دزد در سرای تهی که از آن دستِ پُر برون نبری
1 داورا ای که خاک پای ترا شاه انجم به دیدگان رفته
2 هفتهای میرودکه شاهد بخت رخ به جلباب غصه بنهفته
3 زانکه مداح خود به مثقب فکر در مدیح تو گوهری سفته
4 کس بدان پایه مدح نشنیده کس بدان مایه شعر ناگفته
1 نفس امارهٔ تو دشمن تست چون شود کشته دوست گردد دوست
2 تن تو پوست هست و مغز تو جان مغزت ار آرزوست بفکن پوست
1 ابومسیلمه گر دعوی نبوت کرد جز این چه سود که خوانند خلق کذابش
2 گرفتم آنکه به شب کرمکی همی تابد چه حدٌ آنکه برابر کنی به مهتابش
1 هزاران مکر و فن باشد زنان را که نتواند یکی را چاره ابلیس
2 شود کاری چو بر ابلیس مشکل بر او آسان کنند ایشان به تلبیس
1 مست کز بول خود وضو گیرد از چه آن را طهارت انگارد
2 حال احمق به دوستیست چنانک بدکند با تو نیک پندارد
1 آنکه را شمع هدی نیست به دست چون شود هادی ارباب سلوک
2 مفتی ما که خورد مال یتیم حیف باشدکه دهد پند ملوک