1 ای دزد ز کوی اهل توحید چیزی نبری به زرق و دستان
2 ترسم که به جای پا نهی سر در خانقه خداپرستان
1 یک جهان تسلیم در یک پیرهن یک فلک توحید در یک طیلسان
2 خلق او مستغنی از اوصاف خلق خنجر خورشیدکی خواهد فسان
3 پردهپوشم بهروی از اوصاف خویش تا نهان ماند ز چشم ناکسان
4 ورنه خاموشی بسی اولیترست زانکه کار قلب ناید از لسان
1 بسا مزور و صوفینمای ازرقپوش که اقتباس کند گفتگوی درویشان
2 به ذکر و فکر همی خلق را فریب دهد که پرکند شکم از خوان نعمت ایشان
3 کجا شبانی ارباب دل بود لایق کسی که سیرت گرگست و صورتمیشان
1 ای برادر جامهٔ عوری طلب کز دریدن وارهی وز دوختن
2 هم بیفشان آبی از بحرین چشم تا امان یابی به حشر از سوختن
1 به سوی بحر خدا بگذر ای نسیم صبا زمین ببوس و ز روی ادب سلامش کن
2 برای آنکه دلش را ز من نرنجانی فزون از آنکه توان گفت احترامش کن
3 پس از سلام و زمینبوس و احترام تمام ز من به گوش به آهستگی پیامش کن
4 که اسبکی که به من وعده کردهای بفرست وگر چو گردون سرکش بود لجامش کن
1 ای دل ار عشق یار میطلبی نیستی جوی و ترک هستی کن
2 مست شو از شراب عشق الست ترک هستی و درک مستی کن
1 دو سال تلخ نشاند شراب را در خم که عیش دلشدهای زود میشود شیرین
2 چه گنجها که نهد زیر خاک تا روزی به التفات وی از مسکنت رهد مسکین
1 ای امید ناامیدان ای پناه بیکسان ناامید و بیکسم دست من و دامان تو
2 ای تو آن دریای بیپایان که در هم بشکند نه سفینهٔ آسمان را موج یک طوفان تو
3 جون شوی در طی اسرار دو عالم گرمسیر خیره گردد طولو عرضهستیاز جولان تو
4 آسمان آسیمهسر گردد به گرد خود هنوز غالبا روزی قفایی خورده از دربان تو
1 میر زمانهای که نگردد مرا زبان در کام جز برای ثنا و دعای تو
2 ای کاش وعدههایتو درصدق و راستی بودی چو شعرهای من اندر ثنای تو
3 اکنون مرا رسیده به خاطر لطیفهای از وعدهٔ دروغ کلاه و قبای تو
4 جاوید تاکه هست به دیوان روزگار نام و نشان مدح من و مرحبای تو
1 صاحبا ای که در مدایح تو گوی سبقت ربودم از اشباه
2 دل نمودم به خدمت تو یکی پشت کردم به حضرت تو دو تاه
3 تا برآلاییم ز جود به سیم تا برافرازیم ز مهر به ماه
4 هفتهای می رودکه چشم امید از توام مانده همچنان در راه