داورا ای که خاک پای ترا از قاآنی قطعه 121
1. داورا ای که خاک پای ترا
شاه انجم به دیدگان رفته
...
1. داورا ای که خاک پای ترا
شاه انجم به دیدگان رفته
...
1. درین کتاب پریشان نگر به خاطر جمع
مگو چو کار جهان درهمست و آشفته
...
1. گلستانی که هر برگ گلش را
هزاران گلشن خلدست بنده
...
1. در کمندی اوفتادستیم صعب
پای تا سر حلقه حلقه چون زره
...
1. هر که را نیم جو قناعت هست
از دو عالم ندارد اندیشه
...
1. تویی چرخ و بس بد ترا فخر رفعت
منم خاک و بس بد مرا ذُلّ پستی
...
1. گر نشدی ابر تیره پردهٔ خورشید
یا به شبان آفتاب رخ ننهفتی
...
1. اکنون که در رزق گشادست خداوند
انصاف نباشدکه تو بر خویش ببندی
...
1. دایماً چون دو دست اهل دعا
هر دو پایش بر آسمان بودی
...
1. ای نفس خیره ملک دو عالم از آن تست
لیکن به شرط آنکه تو از خویش بگذری
...
1. عاقلا همنشین ساده مشو
که ز گفتار ساده بر نخوری
...
1. قاآنیا اگر ادب اینست و بندگی
خاکت به فرق باد که با خاک همسری
...