1 کار خود را به کردگار گذار تا ترا مصلحت بیاموزد
2 لطف او بیسبب سبب سازد قهر او با سبب سبب سوزد
1 بارخدایا ثنای همچو تویی را همچو تویی هم مگر قیام تواند
2 اینقدر از ماکفایتست که گوییم همچو تویی هم مگر ثنای تو خواند
1 چو از نعمت حق شود بنده غافل خداوند بر وی بلایی فرستد
2 تو گویی بلا نعمتی هست دیگر که غافل ز بیمش خدا را پرستد
1 میر زمانهای که نگردد مرا زبان در کام جز برای ثنا و دعای تو
2 ای کاش وعدههایتو درصدق و راستی بودی چو شعرهای من اندر ثنای تو
3 اکنون مرا رسیده به خاطر لطیفهای از وعدهٔ دروغ کلاه و قبای تو
4 جاوید تاکه هست به دیوان روزگار نام و نشان مدح من و مرحبای تو
1 لاف طاعت چند در پیری زنی ای نکرده در جوانی هیچ کار
2 آنچه را در روز روشن کس نجست چون توانی جست در شبهای تار
1 چو کفر و دین حجاب رهست ای رفیق راه بگذار هر دو بگذرد ازین مایی و منی
2 شمشیر عشق برکش و از خویش برآی آن را به دوستی کش و این را به دشمنی
1 کمخور ای نادان و بر این گفته کمجو اعتراض زانکه بر این قول گفتار حکیمستم حکم
2 آنکه را صرف شکم شد حاصل عمر عزیز قیمتش کمتر بود زان چیزکاید از شکم
1 بکن ای نفس هرچه میخواهی لیک با جاهلان مکن پیوند
2 جاهل ار فیالمثل برادر تست آخرت زو رسد هزار گزند
1 هرگناهی که خودکند جبری همه را از خدای داند و بس
2 ور ازو خیری اتفاق افتد برگشاید به شکر نفس نفس
1 عاقلان مست حجت خویشند عارفان مست جلوهٔ دیدار
2 دیدهٔ حقشناس اگر دارید لب ببندید یا اولوالابصار