1 اگر خاموش بینی عارفی را مزن طعنش که هست آسوده از ذکر
2 چنان از پای تا سر غرق یارست که هم ذکرش فراموشست و هم فکر
1 آدمی راکاو نباشد تجربت بر چنان آدم شرف دارد ستور
2 میخورد مسکین نمک بر جای قند طعم شیرین را نمیداند ز شور
3 مختصر گویم به هر کاری که هست کور بینا بهتر از بینای کور
1 نفس امارهٔ تو دشمن توست دشمن خویش را مخواه دلیر
2 خصم چون شد گرسنه گیرد خشم لاجرم حمله آورد چون شیر
3 دشمن خویش را گرسنه مدار هم مده آنقدر که گردد سیر
1 گفت رندی با یکی در نیمروز از در اندرز رمزی از رموز
2 که اگر در دور ناهموار چرخ عیش یا غم بایدت بیدرد و سوز
3 دل منه در هیچ کار اندر جهان کاین تعلق هست رنجی فتنهتوز
4 هرچه پیشت آید از دشوار و سهل شو رضا بر هم مکش رخسار و پوز
1 ای داور زمین و زمان کز شکوه و فر اندر جهان ندیده نظیرت نظر هنوز
2 الا بر آستان جلال تو آسمان پیش کسی نبسته به خدمت کمر هنوز
3 در مدح اهل فارس سرودم قصیدهای کز رشک اوست شخص خرد خون جگر هنوز
4 هم اندر آن قصیده ستودم ترا چنانک از غیرتست دست حسودان به سر هنوز
1 عارفان را شرم امروزست مانع از گناه کز خدا غایب نمی بینند خود را یکنفس
2 زاهدان را هست حال بادهپیمایی جبان کاو ننوشد شب شراب از بیمفردای عسس
1 هرگناهی که خودکند جبری همه را از خدای داند و بس
2 ور ازو خیری اتفاق افتد برگشاید به شکر نفس نفس
1 هزاران مکر و فن باشد زنان را که نتواند یکی را چاره ابلیس
2 شود کاری چو بر ابلیس مشکل بر او آسان کنند ایشان به تلبیس
1 ابومسیلمه گر دعوی نبوت کرد جز این چه سود که خوانند خلق کذابش
2 گرفتم آنکه به شب کرمکی همی تابد چه حدٌ آنکه برابر کنی به مهتابش
1 مگر خدای منزه نبود ای فرزند که این زمان تو منزه کنی به تسبیحش
2 کنایتیست سخنهای اهل شرع تمام که هست شیوهٔ ارباب فقر تصریحش