1 دایماً چون دو دست اهل دعا هر دو پایش بر آسمان بودی
2 غالباً جز به گاه وجد و سماع کف پا بر زمین نمیسودی
1 بسا مزور و صوفینمای ازرقپوش که اقتباس کند گفتگوی درویشان
2 به ذکر و فکر همی خلق را فریب دهد که پرکند شکم از خوان نعمت ایشان
3 کجا شبانی ارباب دل بود لایق کسی که سیرت گرگست و صورتمیشان
1 باش تا از ابلهی دستی بدارد پیش شمع آنکه گوید مینسوزد شمع جز پروانه را
2 شمع را جز پرتوی کز عشق آن پروانه سوخت پرتوی دیگر بود کآتش زند بیگانه را
1 ای ستمگر ستم مکن چندان که به مظلوم کار گردد تنگ
2 زان حذرکن که آورد روزی دامن عدل کردگار به چنگ
1 نفس کافر زنی است زانیّه که به بیگانه رام می گردد
2 بسته از روزی حلال نظر پی رزق حرام می گردد
1 نفس با عقل آشنا نشود زاع را نفرتست از طوطی
2 سفله راگر هزارگنج دهی نشود رام جز که با لوطی
1 ای آنکه گشاد کار خواهی در حضرت دوست بستگی جوی
2 چون دوست دل شکسته خواهد در هر دو جهان شکستگی جوی
1 چون زبان راز دل نمیداند چیستش چاره غیر دلتنگی
2 چون نداند زبان رومی را از حسد تنگدل شود زنگی
1 درینکتاب پریشان نبینی از تربیتت عجب مدار که چون حال من پریشانست
2 هزار شکر که با یک جهان پریشانی چو تار طرهٔ دلدار عنبرافشانست
1 وزیر عصر و مجیر جهان مشیرالملک دبیر دولت و صدر مهین و بل جهان
2 محیط جود محمّدعلی که همّت او چو فیض هستی و صنع قضا نداشت کران
3 چو نور در بصر و جان به جسم و دل در بر بزرگتر ز جهان بود در میان جهان
4 چنان دقیق که کلکش دقایق شب و روز حساب کردی از ابتدای خلق زمان