1 به هر کس نعمتی گر زان فرستی که یکره شکر احسان تو گوید
2 پس احول به که او هر نعمتی را دو بیند شکر احسانت دو گوید
1 چو دشنامی شنیدی لب فروبند که سالم مانی از دشنام دیگر
2 چه خوش گفت آن حکیم نکتهپرداز که بر جان آفرین بادش ز داور
3 خری را گر به زیر دم خلد خار شود محکمتر از برجستن خر
1 گدای راهنشین گر کند تصور شاهی اثاث پادشهانش شود چگونه میسر
2 نه هرکه را که درافتد به دل خیال خلافت برند باجش بر در نهند تاجش بر سر
3 در آن محال که وهم و گمان مجال ندارد چگونه مور برد ره چگونه مرغ زند پر
1 مفتی شهر ما که آگه نیست از حلال و حرام پیغمبر
2 مال محتاج را نموده هبا خون مظلوم را گرفته هدر
3 چه شود یارب ار شود وقتی از حلال و حرام مستحضر
1 ای دل ار نور جان طمع داری یک زمان لب ببند از گفتار
2 خواهی ار صحن خانه نورانی پیش خورشید برمکش دیوار
3 نه ترا گفتم آفتاب منیر کم شود فیض نورش از آثار
4 کم نگردد توکم کنیش بهعمد چون که بر دیده برنهی استار
1 جور اگر کم بود اگر فزون زان زیانها رسد در آخر کار
2 ای بسا دودمان که خواهد سوخت آتش ار اندکست اگر بسیار
1 عاقلان مست حجت خویشند عارفان مست جلوهٔ دیدار
2 دیدهٔ حقشناس اگر دارید لب ببندید یا اولوالابصار
1 لاف طاعت چند در پیری زنی ای نکرده در جوانی هیچ کار
2 آنچه را در روز روشن کس نجست چون توانی جست در شبهای تار
1 محققست که دنیا مثال مرداریست حرام صرف بر آن کس که هست برخوردار
2 ولی به حکم ضرورت به سالکان طریق حلال گشته به هنگام نیستی مردار
1 مگر به خنده درآیی وگرنه هیبت تو زبان عارف و عامی ببندد از گفتار
2 من از کلام تو گویم سخن چنان که قمر ز آفتاب فلک عاریت کند انوار