1 ای داورگیتی که بود شهرهٔ آفاق چون مهر فلک هرکه به حان مهر تو ورزد
2 دارد رخم از خون جگر رنگ طبرخون با آنکه بود شعر مرا طعم طبر زد
3 این پارسیان راکه به صد بیت ستودم مسکین تنم از همت این طایفه لرزد
4 صد بیت که هر بیتش ارزد به دوصد ملک گویا بر ایشان به یکی ملک نیرزد
1 کار خود را به کردگار گذار تا ترا مصلحت بیاموزد
2 لطف او بیسبب سبب سازد قهر او با سبب سبب سوزد
1 ای پسر نیست حرص را پایان زانکه با هر تنی درآویزد
2 پیش هر منعمی که بنشیند به تمنای سود برخیزد
3 آبروی کسان ز آتش آز هر زمان بر زمین فرو ریزد
4 لاجرم عاقل آن بود به جهان که به جهد از حریص بگریزد
1 گر تو جانی دهی به بوسهٔ من بوسهٔ من هزار جان بخشد
2 بهر یک نیم جان کجا عاقل به کسی عمر جاودان بخشد
1 صحن فلک شد سیاه بسکه ز غبرا گرد به گردون گردگرد برآمد
2 گشت هوا زمهریر بسکه ز هر سو از جگر گرم آه سرد برآمد
1 ای خواجه هر خطا که کنی خود به خود کنی رو شرمی از خدا کن و بر دیگران مبند
2 موی دراز ریش اگر کوسه برکند هم بر دراز ریش بود جای ریشخند
1 بکن ای نفس هرچه میخواهی لیک با جاهلان مکن پیوند
2 جاهل ار فیالمثل برادر تست آخرت زو رسد هزار گزند
1 بارخدایا ثنای همچو تویی را همچو تویی هم مگر قیام تواند
2 اینقدر از ماکفایتست که گوییم همچو تویی هم مگر ثنای تو خواند
1 ای دل آن کس که خویش را نشناخت مر خدا را شناخت نتواند
2 تا نگوید به ترک هستی خویش نرد توحید باخت نتواند
1 آنچنان افتاده شو در راه خلق کز برون راز درونت بنگرند
2 در تواضع همچو خاک افتاده باش بو که پاکان بر تو وقتی بگذرند