1 ای دزد ز کوی اهل توحید چیزی نبری به زرق و دستان
2 ترسم که به جای پا نهی سر در خانقه خداپرستان
1 درین کتاب پریشان نگر به خاطر جمع مگو چو کار جهان درهمست و آشفته
2 هزار گنج نصیحت درون هر حرفش چون روح در دل و دانش به مغز بنهفته
3 ولی خبر نه ازین بوالفضول نادان را ازین که بر سر هر گنج اژدها خفته
1 نفس شریر بدرگ غدار خیره را ازکار بد چو منع نمایی بترکند
2 نف شریر چیست شراری که هرکجا افتاد سوز او به دگر جا اثرکند
1 بیا به خویش به گوهر نصیحتی داری چو خویشتن نپذیری مگوکه نپذیرد
2 بسا طبیب که دردی نکو علاج کند ولیک خود به همان درد عاقبت میرد
1 هزار سال که ضحاک پادشاهی کرد ازو نماند به جز نام زشت در عالم
2 اگرچه دولت کسری بسی نماند ولی به عدل و داد شدش نام در زمانه علم
1 ذکر خیری که پیش ازین بودت از تو و رفتگان ملعونت
2 به دو فتحه فزون و یک یا کم باد تا روز حشر در کونت
1 آدمی راکاو نباشد تجربت بر چنان آدم شرف دارد ستور
2 میخورد مسکین نمک بر جای قند طعم شیرین را نمیداند ز شور
3 مختصر گویم به هر کاری که هست کور بینا بهتر از بینای کور
1 نفس امارهٔ تو دشمن توست دشمن خویش را مخواه دلیر
2 خصم چون شد گرسنه گیرد خشم لاجرم حمله آورد چون شیر
3 دشمن خویش را گرسنه مدار هم مده آنقدر که گردد سیر
1 چون کاسه و کیسه گشت هر دو ار باده و زرّ و سیم خالی
2 جز زهد و ورع چه چاره دارد دردی کش رند لاابالی
1 اگر خاموش بینی عارفی را مزن طعنش که هست آسوده از ذکر
2 چنان از پای تا سر غرق یارست که هم ذکرش فراموشست و هم فکر