1 ظلم ظالم ذخیرهایست نکو که در آخر نصیب مظلومست
2 ظالم خیره عاقبت چو بخیل خویشتن زان ذخیره محرومست
1 درینکتاب پریشان نبینی از تربیتت عجب مدار که چون حال من پریشانست
2 هزار شکر که با یک جهان پریشانی چو تار طرهٔ دلدار عنبرافشانست
1 خازن میر معظم راوی اشعار من آنکه می گوید بلا مفتون بالای منست
2 راوی شعر منست اما چو نیکو بنگری راوی اشعار نبود دزد کالای منست
3 طبع موزون مرا دزدید و چون پرسم سبب گویدم کاین قامت موزون زیبای منست
4 شعر شیرین مرا بر دست و چون جویم دلیل گویدم کاین خنده لعل شکرخای منست
1 رنج بیوقت و مرگ بیهنگام پیشکار وبا و طاعون است
2 چون کسی بیمحل به خشم آید زود بگریز ازو که مجنون است
3 سادهرویی که میل باده کند غالبا خارشیش در کون است
1 منافق آنچنان داند ز تلبیس که افعال بدش با خلق نیکوست
2 نمیداندکه چشم اهل معنی صفای مغز را میبیند از پوست
1 نفس امارهٔ تو دشمن تست چون شود کشته دوست گردد دوست
2 تن تو پوست هست و مغز تو جان مغزت ار آرزوست بفکن پوست
1 امید عیش مدار از جهان بوقلمون که هر دمش چو مخنث طبیعتان رنگیست
2 ولی تو سخت ازین غافلی که از هر رنگ بسان مرد مخنث به دامنت ننگیست
1 ز عهد مهد تا پایان پیری ترا هر آنی ای فرزند حالیست
2 منت سربسته گویم تا بدانی بهحد خویش هر نقصی کمالیست
1 ای دل از جویی که جز احمد کسش میراب نیست چون شوی سیراب چون میراب خود سیراب نیست
2 جو چه باشد بحر بیپایان که هر یکقطرهاش صدهزاران لجهٔ ژرفست کش پایاب نیست
1 زینگونه که امروز کند خواجه تغافل گویی خبرش نیست ز فردای قیامت
2 امروز مگر توبه کند چاره و گرنه فردا نپذیرند ازو عذر ندامت