1 به سوی بحر خدا بگذر ای نسیم صبا زمین ببوس و ز روی ادب سلامش کن
2 برای آنکه دلش را ز من نرنجانی فزون از آنکه توان گفت احترامش کن
3 پس از سلام و زمینبوس و احترام تمام ز من به گوش به آهستگی پیامش کن
4 که اسبکی که به من وعده کردهای بفرست وگر چو گردون سرکش بود لجامش کن
1 یک جهان تسلیم در یک پیرهن یک فلک توحید در یک طیلسان
2 خلق او مستغنی از اوصاف خلق خنجر خورشیدکی خواهد فسان
3 پردهپوشم بهروی از اوصاف خویش تا نهان ماند ز چشم ناکسان
4 ورنه خاموشی بسی اولیترست زانکه کار قلب ناید از لسان
1 شهی که پردهٔ امکان اگر براندازد شناخت مینتواند جز ز دادارش
2 فرشته و فلک و عرن و فرش و لوح و قلم بر او سلام فرستند و آل اطهارش
1 ای که جویی جمال شاهد جان جان نهانست زیر پردهٔ جسم
2 این جهان و آنچه در جهان بینی عدمی خودنماست همچو طلسم
3 یک معمّاست آنچه خوانی لفظ یک مسمّاست آنچه دانی اسم
1 وقتی ار رحم آورد جلاد بر بیچارهای بر دو کس رحم آورد پروردگار از لطف خاص
2 هم بر آن رحم آورد کز کشتنش بخشد امان هم بر این رحم آورد کز دوزخش سازد خلاص
1 معرفت شایسته باشد ورنه در صد عمر نوح کی به طاعت جاهلی نوح پیمبر میشود
2 نام یزدان را مکرر چون نماید عارفی در تنش هر ذکر نای روح دیگر میشود
3 ور کند نامش مکرّر جاهلی از روی جهل زو همی بیزاری یزدان مکرّر میشود
1 کلام عاقل و جاهل به گوش یکدیگر چو نیک بنگری از روی تجربت بادست
2 همین به باغ ننالند بلبلان از زاغ که زاغ نیز هم از بلبلان به فریادست
1 ای داور زمین و زمان کز شکوه و فر اندر جهان ندیده نظیرت نظر هنوز
2 الا بر آستان جلال تو آسمان پیش کسی نبسته به خدمت کمر هنوز
3 در مدح اهل فارس سرودم قصیدهای کز رشک اوست شخص خرد خون جگر هنوز
4 هم اندر آن قصیده ستودم ترا چنانک از غیرتست دست حسودان به سر هنوز
1 هرچه بر من زمانه گیرد تنگ من ترا تنگتر به بر گیرم
2 گر به سر آیدم زمان بقا از لقایت بقا ز سر گیرم
1 چو دشنامی شنیدی لب فروبند که سالم مانی از دشنام دیگر
2 چه خوش گفت آن حکیم نکتهپرداز که بر جان آفرین بادش ز داور
3 خری را گر به زیر دم خلد خار شود محکمتر از برجستن خر