1 چه غم از بینوایی آن کس را که کَرَم باشد و درم نبود
2 کرم بیدرم از آن بهتر که دِرم باشد و کَرَم نبود
1 بسکه سرگرم حجت خویشند غافلند از خدا اولوالالباب
2 ای خوشا حال عارفی که ز شوق همچو دیوانه بر درد جلباب
1 یکی را دیدم اندر ری که دایم همی نالید از درد جدایی
2 به خون دل همی مویید و میگفت بتان را نیست الا بیوفایی
3 چو بر ما حاصل آخر خود همین بود نبودی کاش از اول آشنایی
1 ای پسر درکار دنیا تا توانی دل مبند کز پی هر سود او چندین زیان آید تو را
2 چند گویی شب بهل کز می دماغی تر کنم صبحدم ترسم خماری ناگهان آید تو را
1 ازین حلاوت گفتار بس عجب نبود که خاک در طرب و آسمان به رقص آید
2 هرآن کمال که داغ قبول تست بر آن چو ذات عقل مبر از عیب و نقص آید
1 مگر به خنده درآیی وگرنه هیبت تو زبان عارف و عامی ببندد از گفتار
2 من از کلام تو گویم سخن چنان که قمر ز آفتاب فلک عاریت کند انوار
1 مردکز عیب خویش بیخبرست هنر دیگران شمارد عیب
2 جام بیچارگان چرا شکند آنکه مینای می نهد در جیب
1 ای نفس خیره ملک دو عالم از آن تست لیکن به شرط آنکه تو از خویش بگذری
2 با خویش هیچ چیز نبینی از آن خویش بیخویش چون شوی همه در خویش بنگری
1 مانندگربهای که خورد بچگان خویش خوردند دایگان بچهٔ شیرخوار را
2 عاشق به لذت لب نانی فروخته هفتاد سال لذت بوس وکنار را
1 دلا از خویشتن چون درگذشتی شوی اندر وجود دوست فانی
2 هم از غیرت ز وی کامی نجویی هم از حیرت ز وی نامی ندانی