هر دم بدلم فرخ بتی می از فضولی بغدادی رباعی 37
1. هر دم بدلم فرخ بتی می آرد
کارم ز بتان رواج و رونق دارد
1. هر دم بدلم فرخ بتی می آرد
کارم ز بتان رواج و رونق دارد
1. یارم گره از کار بافغان نگشاد
دلدار مراد من بفریاد نداد
1. حکم ازلم اسیر رفتار تو کرد
حیران لب و واله گفتار تو کرد
1. روزی که ز هر چه هست آثار نبود
وز خواب عدم زمانه بیدار نبود
1. چون لاله پریرم آتشی در دل بود
دی داد نوید سنبلت باد درود
1. عاشق همه دم زار و حزین می باشد
سودا زده و بی دل و دین می باشد
1. سادات که نور دیده و تاج سرند
با فضل و نسب زبده نوع بشرند
1. سید باید چنان که باید باشد
در سیرت و صورت اب و جد باشد
1. جانانه بچشم ما در اطوار وجود
هر لحظه بصورت دگر جلوه نمود
1. نقاش ازل که صورت یار کشید
نقش و خال و زلف و رخسار کشید
1. تا چند مرا آتش دل تاب دهد
رخت طربم بسیل خوناب دهد
1. هر چند که خواستیم از دوست مراد
بر وعده در امید بر ما نگشاد