1 فریاد ز دست فلک سفله نواز شه زاده بمنت و گدا زاده بناز
2 نرگس ز برهنگی سرافکنده به پیش صد پیرهن حریر پوشیده پیاز
1 ما را هدف تیر بلا کرد فلک با محنت و درد مبتلا کرد فلک
2 از یار و دیار خود جدا کرد فلک فریاد ز ظلمی که بما کرد فلک
1 در جان غم عشق تو نهانست مرا آرام دل و راحت جانست مرا
2 جا کرده بسان خون درون رگ و پی این زندگی که هست از آنست مرا
1 تا گشت دل زار ز دلدار جدا شد طاقت و راحت از دل زار جدا
2 از یار جدا نمی توان بود دمی چون زنده کسی بماند از یار جدا
1 یارب چو مرا خلعت خلقت دادی بر کسب کمالم بده استعدادی
2 یا خود استاد کار فرمایم باش یا راه نما مرا سوی استادی
1 تا چند ای شمع عشق بی قرارم سازی سرگشته دور روزگارم سازی
2 هر لحظه بصورتی دلم بربایی هر دم ببهانه ای نزارم سازی
1 چون لاله پریرم آتشی در دل بود دی داد نوید سنبلت باد درود
2 امروز برو آب زن ای گل بگذار فردا چو بنفشه خیزد از خاکم دود
1 کار دو جهان ز عشق دارد رونق در عشق گرفته است این نظم نسق
2 بی عشق نمی توان بمقصود رسید عشق است طریق مستقیم ره حق
1 تن سوخت دلم مایل یارست هنوز بنیاد محبت استوارست هنوز
2 در کار غم عاشقی آخر شد عمر این طرفه که ابتدای کارست هنوز
1 ای کرده بلطف خود مکرم ما را وز خاک سیه ساخته آدم ما را
2 آموخته علمهای مبهم ما را افراخته سر بهر دو عالم ما را