جانم در آن آرزوی وصال محمد از فضولی بغدادی غزل 61
1. جانم در آن آرزوی وصال محمد است
چشمم در انتظار جمال محمد است
...
1. جانم در آن آرزوی وصال محمد است
چشمم در انتظار جمال محمد است
...
1. ماه من نخل قدت سرو خرامان منست
سرو من ماه رخت شمع شبستان منست
...
1. بهر صید آن ترک بدخو بر سمند کین نشست
باز خواهد شد عنان صبر صد مسکین ز دست
...
1. صیقل آیینه دلها نم چشم ترست
هر کرا نمناک تر دیده دلش روشن ترست
...
1. عمر دراز من که پریشان گذشته است
در آرزوی گیسوی جانان گذشته است
...
1. ای دل بسی ز محنت هجران نمانده است
خوش باش کین معامله چندان نمانده است
...
1. پیش عاقل قصه درد من و مجنون یکیست
اختلافی در سخن باشد ولی مضمون یکیست
...
1. زلال فیض بقا رشحه ز جام منست
حیات باقی من نشاه مدام منست
...
1. سرو را همچو قدت شیوه رعنایی نیست
این قدر هست که او مثل تو هرجایی نیست
...
1. مه دلاک من آیینه اهل نظر است
هر زمان صید کسی کرده بشکل دگر است
...
1. خورشید بسی خاکنشین شد به هوایت
روزی نتوانست که بوسد کف پایت
...
1. باغبان لطف قد آن سرو در شمشاد نیست
کی نماید تربیت جایی که استعداد نیست
...