1 ساقیا می ده که حرفی ز آن دهان گویم ترا تا نکردم مست کی راز نهان گویم ترا
2 بس که از حیرت بود هر لحظه ام حال دگر حیرتی دارم که حال خود چه سان گویم ترا
3 کی توانم گفت حوری در لطافت یا ملک هر چه نتوان دید چون باشد که آن گویم ترا
4 ساعتی بر چشمه چشمم نمی گیری قرار زین روش می زیبد ار سرو روان گویم ترا
1 ای ذکر ذوق بخش تو زیب زبان ما بی ذکر تو مباد زبان در دهان ما
2 از سکه سعادت توفیق فیض تست رایج بهر معامله نقد روان ما
3 آید ز ما همیشه خطا از تو مغفرت آنست مقتضای تو اینست شان ما
4 بر حال ما ز غیر تو لطفی نمی رسد غیر تو نیست واقف راز نهان ما
1 زلال فیض بقا رشحه ز جام منست حیات باقی من نشاه مدام منست
2 بمن فرشته کجا می رسد ز رفعت قدر حریم درگه پیر مغان مقام منست
3 مراست حرمتی از فیض می که پیر مغان مدام خم شده از بهر احترام منست
4 چو من نبوده کسی را ز عشق بدنامی همیشه خطبه این سلطنت بنام منست
1 بِاسمک اللهم یا فتاح اَبوابُ المنا یا غنی الذات یا مَن فیهِ بُرهان الغنا
2 یا مفیض الجود یا فیاض آثار الوجود یا قدیمُ المُلک یا مَن لَم یغیره الفنا
3 یا عمیم اللُّطف یا وهاب لِذّاتُ السُّرور یا طَبیبُ القَلب یا حَلّال اشکال العنا
4 قَد جنی قَلبی مِنَ الدُّنیا ذُنوبا ثُمَّ تاب قَد اتی مُستَغفِرا فَاغفِر لَهُ ما قَد جنا
1 هر زمان حال من از عشق تو دیگرگون است بتو چون شرح کنم حال چه گویم چون است
2 غم دل سوخت مرا پیش که آرم بزبان قصه درد درونم که ز حد بیرون است
3 شده از ناوک آهم دل گردون مجروح رنگ خون است شفق نیست که بر گردون است
4 لب شیرین ترا چون ورق گل خوانم کان صحیفه نه بدین خط و بدین مضمون است
1 نهفتن در دل و جان درد و داغ آن پریوش را توانم گر توان پوشید با خاشاک آتش را
2 ز سینه آه حسرت می کشم چون تیر از ترکش که کی سازد تهی بر سینه ام آن ترک ترکش را
3 منقش گشت رخسارم بخون چون لاله زار آن به که مالم بر کف پای تو رخسار منقش را
4 دلا زهد ریایی هیچ کس را خوش نمی آید شعار خود مکن بهر خدا این وضع ناخوش را
1 سویم شب هجران گذری نیست کسی را بر صورت حالم نظری نیست کسی را
2 کس نیست که از تو خبری سوی من آرد مردم ازین غم خبری نیست کسی را
3 نگذاشت اثر در رهت از هستی من غم در دل ز غم من اثری نیست کسی را
4 گر محنت من نیست کسی را عجبی نیست مثل تو بت عشوه گری نیست کسی را
1 ماه من نخل قدت سرو خرامان منست سرو من ماه رخت شمع شبستان منست
2 می کند حال مرا هجر تو بد وصل تو خوش هجر تو درد من و وصل تو درمان منست
3 دل اسیر قد و جان مست می لعل تو شد قامتت کام دل و لعل لبت جان منست
4 دور بادا قد جانان من از چشم بدان سرو گلزار نکویی قد جانان منست
1 بگل خطت چو نقابی ز مشک ناب انداخت هزار شاهد فتنه ز رخ نقاب انداخت
2 مه رخ تو که سر زد خط از خواشی آن هزار ناوک طعنه بر آفتاب انداخت
3 دمید تا خط چون شب ز روی چون روزت زمانه دیده بخت مرا بخواب انداخت
4 بمردن از غم دل رسته بودم آن لب لعل حیات داد مرا باز در عذاب انداخت
1 پیش عاقل قصه درد من و مجنون یکیست اختلافی در سخن باشد ولی مضمون یکیست
2 داغ دل را خواستم مرهم رساندی ناوکی غالبا پنداشتی داغ دل پرخون یکیست
3 شرط حسنست آن که طاق آن خم ابرو دو تاست رسم خطست این که خال آن لب میگون یکیست
4 جای سرو قامتت در جان نمی گیرد الف حاش لله کی الف با آن قد موزون یکیست