1 عمر دراز من که پریشان گذشته است در آرزوی گیسوی جانان گذشته است
2 ذوق وصال اگر نشناسیم دور نیست اوقات ما همیشه به هجران گذشته است
3 داریم آتشی ز تو در دل که سوختست غیر تو هر که در دل سوزان گذشته است
4 در دل گذشته است خیال اجل مرا هر جا که ذکر غمزه جانان گذشته است
1 خورشید بسی خاکنشین شد به هوایت روزی نتوانست که بوسد کف پایت
2 فریاد که جانم به لب آمد ز تحیر حرفی نشنیدم ز لب روحفزایت
3 خون ریخته بهر ثواب از همه جز ما ما را گنه اینست که مردیم برایت
4 زان غافلی ای ماه که هر شب به تردد چون هاله رهی میفکنم گرد سرایت
1 جانم در آن آرزوی وصال محمد است چشمم در انتظار جمال محمد است
2 قدم خمیده چون فلک از جور دور نیست از شوق روی ماه مثال محمد است
3 جسمم ضعیف چون مه نو نیست از فلک بر یاد ابروی چو هلال محمد است
4 این داغهای تازه که بر سینه منست از اشتیاق دانه خال محمد است
1 عشقت از دایره عقل برون کرد مرا داخل سلسله اهل جنون کرد مرا
2 در غم عشق بتان هیچ کسی چون من نیست نظری کن که غم عشق تو چون کرد مرا
3 من نبودم به غم عشق چنین به طاقت کمی لطف تو بسیار زبون کرد مرا
4 بامیدی که مگر طعنه زنان نشناسند شادم از اشک که آغشته بخون کرد مرا
1 چشم بگشادم ببالایت بلا دیدم ترا بیخودم کردی نمی دانم کجا دیدم ترا
2 از تو در طفلی جفا می دیدم اما اندکی در جوانی محض بیداد و جفا دیدم ترا
3 بی وفایی را نه امروز از کسی آموختی ماه من روزی که دیدم بی وفا دیدم ترا
4 کاشکی هرگز نمی کردم گذر سوی درت دوش با بیگانه چند آشنا دیدم ترا
1 چو از غم کنم چاک پیراهنم را ز مردم کند اشک پنهان تنم را
2 چه سان با قد خم کنم عزم کویش گرفتست خار مژه دامنم را
3 غمت دانه ها می فشاند ز چشمم بباد فنا می دهد خرمنم را
4 نیامد ز دست تو ای من غلامت که در طوق ساعد کشی گردنم را
1 کرد عشق ای خون دل در کوی او رسوا مرا جامه پوشان که نشناسد کسی آنجا مرا
2 چند در کوی تو باشد همنشین من رقیب برق آهم کاش یا او را بسوزد یا مرا
3 کلخنی شد منزلم بی آتش رخسار او عاقبت بنشاند بر خاک سیه سودا مرا
4 وعده قتلم نمی یابد وفایی زان پری این تغافل می کشد امروز یا فردا مرا
1 سرو را همچو قدت شیوه رعنایی نیست این قدر هست که او مثل تو هرجایی نیست
2 سرو و گل تا ز قد و روی تو دیدند شکست باغبان را سر و برگ چمن آرایی نیست
3 همدمی چون غم او نیست دم تنهایی هر کرا هست غم او غم تنهایی نیست
4 ای دل از عاشقی از طعنه میندیش که ذوق نتوان یافت ز عشقی که برسوایی نیست
1 بهر صید آن ترک بدخو بر سمند کین نشست باز خواهد شد عنان صبر صد مسکین ز دست
2 دید چون لطف جمالت باز بر هم زد زرشک نقش بند دهر در گلزار هر آیین که بست
3 گر خورد خونابه دل بر یاد لعلت دور نیست باده پندارد اگر آبی دهی رنگین به مست
4 پرده افکندی ز عارض ماه را تابی نماند چین گشادی زلف را بازار مشک چین شکست
1 قرآن صفات جاه و جلال محمد است احکام شرع شرح کمال محمد است
2 اخبار انبیا که سراسر شنیده یک یک بیان حسن خصال محمد است
3 آن کاف و نون که اصل وجودست خلق را کاف کمال و نون نوال محمد است
4 مدی که بر سر الف آدمست تاج مضمون میم و معنی دال محمد است