ای بر فراز چرخ برین بارگاه از فضولی بغدادی غزل 359
1. ای بر فراز چرخ برین بارگاه تو
تو شاه انبیا همه خیل و سپاه تو
1. ای بر فراز چرخ برین بارگاه تو
تو شاه انبیا همه خیل و سپاه تو
1. سرم را درد بر بالین محنت سود دور از تو
تنم در بستر بیچارگی فرسود دور از تو
1. کرد ناصح منع من از گریه بی رخسار او
خنده ام آمد میان گریه بر گفتار او
1. دل که پنهان است شوق لعل محبوبان درو
غنچه بشگفته است اوراق گل پنهان درو
1. نمی خواهم که گوید هیچ کس احوال من با او
که می میرم ز غیرت گر کسی گوید سخن با او
1. اگر بگذشت مجنون من بماندم یادگار او
وگر شد کوهکن هم من کمر بستم به کار او
1. شد درون سینه دل دیوانه از سودای او
بستم از رگهای جان زنجیرها در پای او
1. ز فلک می گذرد آه و فغانم بی تو
این چه عمر است که من می گذرانم بی تو
1. ز درد دل سختی از زبان من بشنو
مشو ز درد دلم بی خبر سخن بشنو
1. ای مست غافل از من و خونین جگر مشو
من از تو بی خودم تو ز من بی خبر مشو
1. از آن دو پاره بانگشت معجزت شد ماه
که باشد از پی اثبات دعویت دو گواه