بهست گور و کفن از قبا و از فضولی بغدادی غزل 382
1. بهست گور و کفن از قبا و پیرهنی
که پاره پاره نسازند بهر سیم تنی
...
1. بهست گور و کفن از قبا و پیرهنی
که پاره پاره نسازند بهر سیم تنی
...
1. پی ماتم میان انجمن ای ماه جا کردی
ز غیرت باز بر من شهر را ماتم سرا کردی
...
1. در دیده نور در تن جان عزیز مایی
اما چه سود خود را هرگز نمی نمایی
...
1. مرا ای سایه در دشت جنون عمریست همراهی
ز اطوارت نیم راضی نداری اشکی و آهی
...
1. ورد منست نام تو یا مرتضی علی
من کیستم غلام تو یا مرتضی علی
...
1. گر خدنگ غمزه را زین سان دمادم میزنی
کشته گردد عالمی تا چشم بر هم میزنی
...
1. یارب آن بی درد را در دل ز عشق افکن غمی
چند ما در عالمی باشیم و او در عالمی
...
1. ای دل ز خویش بگذر گر میل یار داری
جر کار عشق کار داری
...
1. از پری رویان بدل بردن همین مایل تویی
آن که می خواهد دل عشاق خونین دل تویی
...
1. چو شمعم سوخت دل بر یاد بزم مجلس آرایی
چراغ هر کسی را بخت می افروزد از جایی
...
1. نمودی لطف پیشم آمدی کردی ستم رفتی
رسیدی بیخودم کردی به خود تا آمدم رفتی
...
1. بی غرض در هستیم آتش نزد شوق گلی
کرد از خاکسترم هر ذره را بلبلی
...