به جان دور از تو ای شمع از فضولی بغدادی غزل 335
1. به جان دور از تو ای شمع از غم شبهای تارم من
مرا شب گشت از غم چند شب را زنده دارم من
...
1. به جان دور از تو ای شمع از غم شبهای تارم من
مرا شب گشت از غم چند شب را زنده دارم من
...
1. دوش در مجلس نگاری بود همزانوی من
عیشها می کرد دل تا صبح از پهلوی من
...
1. در غمم گر جان ز جسم ناتوان آید برون
کی غم آن راحت جانم ز جان آید برون
...
1. ای لاله رخ مرو دلم از هجر خون مکن
بر داغ عشق درد جدایی فزون مکن
...
1. می شود هر دم جنون ما ز ابرویت فزون
هست ابروی تو ما را سر خط مشق جنون
...
1. نمی مردم از آن تیغی که زد آن سیمبر بر من
اگر از پی نمی زد سایه اش تیغ دگر بر من
...
1. داریم در زمانه بد طالع زبون
طالع چنین زمانه چنان چون کنم چون
...
1. تو تیر افکنده ای چرخ مهر خود بماه من
رقیبم گشته مشکل که کردی نیک خواه من
...
1. شد چاک چاک سینه و از قطرهای خون
افتاد پاره پاره دل از چاکها برون
...
1. درد دل ما را ز ره لطف دوا کن
لطفی بنما چاره درد دل ما کن
...
1. زین ندامت که نشد خاک درت مسکن من
اشک از چهره جان شست غبار تن من
...
1. اگر چه نیست ترحم ترا بزاری من
نمی شود ز تو قطع امیدواری من
...