ما فراغ از غم بیش و کم عالم از فضولی بغدادی غزل 299
1. ما فراغ از غم بیش و کم عالم داریم
غم نداریم اگر بیش و گر کم داریم
...
1. ما فراغ از غم بیش و کم عالم داریم
غم نداریم اگر بیش و گر کم داریم
...
1. می روم زین شهر و در دل مهر ماهی می برم
کوه دردی با تن چون برگ کاهی می برم
...
1. میروم در سینه صد درد نهانی میبرم
کوهِ دردم از سر کویت گرانی میبرم
...
1. از آن رو با تو من آیینه را همتا نمیبینم
که من هرگاه میبینم ترا خود را نمیبینم
...
1. نسبت شمشاد با آن سرو قامت چون کنم
ور کنم با طعنه اهل ملامت چون کنم
...
1. روزگاری شد ز کویت درد سر کم کرده ایم
سویت از بیم رقیبانت گذر کم کرده ایم
...
1. دارم هوس کز خون دل خاک درش را گل کنم
او را بهر رنگی که هست آگه ز حال دل کنم
...
1. بیاد قد تو بر سینه هر الف که بریدم
خطی ز کلک عدم بر وجود خویش کشیدم
...
1. نیست در آیینه عکس آن صنم
مریمی دارد مسیحی در شکم
...
1. از او پرسید سرّ آن دهان را، من نمیدانم
خدا میداند این سر نهان را، من نمیدانم
...
1. در دل زار غمی ز آن لب می گون دارم
چه کنم آه چه سازم دل پرخون دارم
...
1. چو طفلان پیشهای جز گریه در عالم نمیدانم
نمیداند کسی درد مرا من هم نمیدانم
...