بدیده سرمه از خاک راه از فضولی بغدادی غزل 275
1. بدیده سرمه از خاک راه یار می خواهم
ولی آنرا نهان از دیده اغیار می خواهم
...
1. بدیده سرمه از خاک راه یار می خواهم
ولی آنرا نهان از دیده اغیار می خواهم
...
1. با هر که غیرتست نگاهی نکرده ایم
ما را چه می کشی چو گناهی نکرده ایم
...
1. خود را ز گریه شب همه شب غرق خون کنم
سر چون حباب صبحدم از خون برون کنم
...
1. بسته شد بر رشته جان موی گیسوی توام
می کشد هر سو که می افتد گره سوی توام
...
1. زین شکوه ها که دم بدم از یار می کنم
مقصود ذکر اوست که تکرار می کنم
...
1. هر لحظه صد جفا ز بلای تو میکشم
عمریست جان من که جفای تو میکشم
...
1. تو خطان را دوست می دارد دل دیوانه ام
من چو مجنون نیستم در عاشقی مردانه ام
...
1. چو میرم در هوایت کاشکی خاک درت گردم
گهی با گردبادی خیزم و گرد سرت گردم
...
1. دمی بیسوز عشقت جان خود بر تن نمیخواهم
چو شمع از سوز دارم زندگی مردن نمیخواهم
...
1. عمریست روی دل از نکویی ندیده ایم
از بخت مدتیست که رویی ندیده ایم
...
1. ما نظر جز بر تبان سیمبر کم کرده ایم
وز بتان سیمبر قطع نظر کم کرده ایم
...
1. دوستان گوهر مقصود بدست آوردم
آنچه مقصود دلم بود بدست آوردم
...