ناوکت پیراهنی پوشاند از فضولی بغدادی غزل 251
1. ناوکت پیراهنی پوشاند از خون بر تنم
چاکها انداخت آب دیده در پیراهنم
...
1. ناوکت پیراهنی پوشاند از خون بر تنم
چاکها انداخت آب دیده در پیراهنم
...
1. ندیده کام دل از کوی آن سیمین بدن رفتم
به سان لاله بر دل داغ حسرت زین چمن رفتم
...
1. من که بیلالهرخی ساکن گلخن شدهام
زآتش عشق چنین سوخته خرمن شدهام
...
1. منم که بیتو گرفتار صد بلا شدهام
به صد بلا ز فراق تو مبتلا شدهام
...
1. بسی بی داد در عشق از بتان سیمتن دیدم
ز بی داد بتان کافر نبیند آنچه من دیدم
...
1. نفسی نیست تمنای تو بیرون ز سرم
تو ز من بی خبری کی ز تو من بی خبرم
...
1. بسی تاب از غم آن گیسوان پرشکن دیدم
که تا سر رشته وصلت بدست خویشتن دیدم
...
1. نه مژگانست کز خونابه دل لاله گون کردم
ازان گل خار خاری داشتم از دل برون کردم
...
1. نه از تیری که بر دل میزنی چندین فغان دارم
سوی خود میکشی ای ناله از رشک کمان دارم
...
1. اگر میرم نخواهد کم شد آب چشم نمناکم
بهر سو چشمه خواهد روان شد از سر خاکم
...
1. نه آنچنان شده محو خیال آن دهنم
که کس نشان ز وجودم دهد بجز سخنم
...
1. در هستی بقفل نیستی بر خود چنان بستم
که فرقی نیست پیش هر که هست از نیست تا هستم
...