1 از عتاب تو پناهم خوی تست وزعقاب تو مفرم سوی تست
2 از تو هر دم میگریزم سوی تو بیم من از تو امیدم سوی تست
3 دیدة دل محو روی تو مدام قبلة چشم دلم ابروی تست
4 هستی من از خطاب امر کن مستی من از لب دلجوی تست
1 این تن ما از روان روشن ما روشنست وین دل ما از ریاضات تن ما روشنست
2 هر خیالی کرد دشمن نوری اندر سینه تافت سینه ما از جفای دشمن ما روشن است
3 صمت حکمت میفزاید در دل اهل خرد خاطر ما از زبان الکن ما روشن است
4 از دهان ما شنید و در دل خود جای داد آن دل حکمت پذیر از روزن ما روشنست
1 ای که در راه خدایت چشم غیرت رهبرست باغ را بنگر که از آثار رحمت اخضر است
2 کیف یحیی الارض بعد الموت را نظّاره کن تا عیان گردد ترا بعثی که حشر اکبر است
3 سبغة الله را نگر آثار قدرت را به بین حبذا آیات آنگو خالق خشک و ترست
4 بر درختی راست تسبیحی و ذکری در سجود از زبان حال بشنو گوش جانت گر کراست
1 یارب چمن حسن تو خرم زچه آبست کاندر نظرم هر چه به جز تست سرابست
2 غیر از دل عشاق تو معمور ندیدیم گشتیم سراپای جهان جمله خرابست
3 هر کس که چشید از می عشق تو نشد پیر مستان غمترا همهٔ عمرشبابست
4 در عهد صبا توبه شکستیم بصهبا دیریست که سجاده مارهن شرابست
1 آهنگ جانان کرد جان ایمطرب آهنگی بس است دیوانه شد دل زان پری دیوانه را رنگی بسست
2 ما مست پیغام وئیم شیدای دشنام وئیم صلح از برای مدعی ما را از او جنگی بس است
3 کی بیخودان بوی او دارند تاب روی او در دست ما آشفتگان از زلفش آونگی بس است
4 مطرب نوا را ساز کن برگ و نوا آغاز کن گو جان و دل پرواز کن ما را بت سنگی بس است
1 مرا که دل زغم معصیت ورق و رقست امید نور تجلی زحق طبق طبق است
2 غمم ازو بود و شادمانی دل او زیمن دوست همه درد من بیک نسق است
3 گناه ما چو خجالت در آسمان افکند که بارش اینهمه کرد و هنوز در عرقست
4 سپهر نیست که دود دل عزیز انست نشان خون دلست اینکه بر افق شفق است
1 بندهٔ او من و او خدای منست من برای وی و او برای منست
2 مقصد اصلی ندای کنم سایر خلق چون صدای منست
3 هادی این رهم صلا بزنید هر کرا پیرو هدای منست
4 میروم بر براق عشق سوار قبهٔ آسمان درای منست
1 دلم پیوسته با مهرش قرین است محبت خاتم دلرا نگین است
2 سرم ویرانهٔ گنج الهی دلم دیوانهٔ عقل آفرین است
3 دو عالم در سر من جای دارد نه پنداری وجود من همین است
4 گهی پرواز بالا آسمانم اگرچه آشیان من زمین است
1 زمستان خراباتیم پند است که هر کو عشق بازد هوشمند است
2 خوشا آندل که در زلفی اسیر است بزنجیر جنون عشق بندست
3 فرو ناریم سر جز بر در دوست فقیران را سرهمت بلند است
4 همه عالم طلبکارند او را اگر مومن و گر زنار بندست
1 نه زلفست آن که دلها را کمندست هزاران دل بهر موئیش بند است
2 نه اندامست و قد سرویست آزاد نه گفتار است و لب قندست قندست
3 نه چشمست آنکه بیماریست یا مست نه ابرو آن کمانی یا کمند است
4 نه حالست آنکه بینی بر عذارش برای چشم بر آتش سپند است