عرصه لامکان سرای من است از فیض کاشانی غزل 120
1. عرصه لامکان سرای من است
این کهن خاکدان چه جای من است
...
1. عرصه لامکان سرای من است
این کهن خاکدان چه جای من است
...
1. بادهٔ عشق در کدوی من است
مستی چرخ از سبوی من است
...
1. مرا سودای عشق آئین دین است
همیشه عاشقم کار من این است
...
1. عاشقی در بندگیهاسر براهم کرده است
بی نیاز از بندگان لطف الهم کرده است
...
1. چنین رخسار زیبائی که دیده است
چنین قد دل آرائی که دیده است
...
1. در سرم فتنه ای و سودائیست
در سرم شورشی و غوغائی است
...
1. هر جا معشوق تازه روئی است
از میکده خدا سبوئی است
...
1. هر چه تو میکنی همه خوبست
هر چه محبوب کرد محبوبست
...
1. جان روشندلان که مظهر تست
پرتوی از جمال از هر تست
...
1. دگر آزار مادر دل گرفتست
دگر آسان ما مشکل گرفتست
...
1. جنونی در سرم ماوا گرفتست
سرم را سر بسر سودا گرفتست
...