1 عرصه لامکان سرای من است این کهن خاکدان چه جای من است
2 دلم از غصه خون شدی گر نه مونس جان من خدای من است
3 آنکه او خسته داردم شب و روز خود هم او مرهم و شفای من است
4 هر که زو بوی درد می آید صحبتش مایهٔ دوای من است
1 بادهٔ عشق در کدوی من است مستی چرخ از سبوی من است
2 هفت دریا اگر شود پر می کمترین جرعهٔ گلوی من است
3 ماه بهر منست لاغر و زرد مهر هم گرم جست و جوی من است
4 بهر من میدود سپهر برین انجمش هم نثار کوی من است
1 مرا سودای عشق آئین دین است همیشه عاشقم کار من این است
2 دلم عشق غم عشق ارندارم دل غمین است
3 بود عشقم بجای جان شیرین چو عشق از سر رود مرگم همین است
4 سرم میخانه صهبای عشقست دلم دیوانهٔ عقل آفرین است
1 عاشقی در بندگیهاسر براهم کرده است بی نیاز از بندگان لطف الهم کرده است
2 تا مرا از خود رباید زرد و لاغر داردم کهربای عشق ایزد برگ کاهم کرده است
3 نوری ار بر جبهه ام بینی زداغ عشق دان سینه ام گر صاف بینی اشک و آهم کرده است
4 بر نماز و طاعتم دانی که می بندد مدام آنکه روی خویشتن را قبله گاهم کرده است
1 چنین رخسار زیبائی که دیده است چنین قد دل آرائی که دیده است
2 چنین زلف دلاویز و کمندی فتاده بر سراپائی که دیده است
3 کمانی را که تیرانداز باشد نگاه چشم شهلائی که دیده است
4 چنین چشمی که خلقی بیخود و مست فکنده هر یکی جائی که دیده است
1 در سرم فتنه ای و سودائیست در سرم شورشی و غوغائی است
2 هر دم از ترک چشم غمازی در دلم غارتی و یغمائیست
3 پس این پرده دلربائی هست دل زجا رفتن من از جائیست
4 ساقئی هست زیر پردهٔ غیب که بهر گوشه مست و شیدائیست
1 هر جا معشوق تازه روئی است از میکده خدا سبوئی است
2 زان چشمه جانفزا روان است هر جا از حسن آبروئی است
3 زلف همه دلبران عالم از طرهٔ یار تار موئی است
4 هر جا مشگی و عنبری هست از گیسوی آن نگار بوئی است
1 هر چه تو میکنی همه خوبست هر چه محبوب کرد محبوبست
2 رغبت دل نبست در مرغوب جلوه تست هر چه مرغوبست
3 رهبت دل زتست در مرهوب سطوت تست هر چه مرهوبست
4 دوست دارم تمام عالم را بتو عالم تمام منسوبست
1 جان روشندلان که مظهر تست پرتوی از جمال از هر تست
2 مستی عاشقان شیدائی از لب لعل روح پرور تست
3 دل ما بیدلان سودائی خستهٔ غمزهٔ ستمگر تست
4 مست و مخمور از شراب توایم غم و شادی ما زساغر تست