1 بیابیا که دلم در هوات بیمار است بخور غمم که سراپایم از غمت زار است
2 برس برس که زغمزه نماند جز نفسی بوصل خویش بمن زس که عمر بسیار است
3 مرا زنور حضورت دمی ممان با من که بیرخت نفسی گر برآورم نار است
4 بغیر تو چو نشینم دمی شوم تیره زپیش تو روم از یکنفس دلم تار است
1 ذره ذره نور حق را جلوه گاهی دیگر است یک بیک بر وحدت ذاتش گواهی دیگر است
2 اهل دل ببنند در هر ذره از حق جلوه هر دم ایشانرا برخسارش نگاهی دیگر است
3 دیده حق بین نه بیند غیر حق در هر چه هست لاجرم او را بهر جا سجده گاهی دیگر است
4 عاقلان جویند حق را در برون خویشتن عاشقانرا از درون با دوست راهی دیگر است
1 ما را زباغ حسن تو حسرت ثمر بس است از قلزم غم تو محبت گهر بس است
2 گلزار وصل نبود اگر خار غم خوش است از کشت عمر حاصل ما اینقدر بس است
3 دوزخ چه حاجتست چو یک آه برکشم سوزیم پاک سوخته را یک شرر بس است
4 میزان چه میکنیم حساب از چه میدهیم قانون عشق و کرده ما درنظر بس است
1 یار ما گر میل صحرا میکند صحرا خوش است میل دریا گر کند در چشم ما دریا خوش است
2 گر نماید روی او خود رفتن دلها نکوست وربپوشد رخ زحسرت شور در سرها خوش است
3 در وصالش چون نوازد مستی ما خوش بود در فراقش گر گدازد نالهای ما خوش است
4 هر چه خواهد خاطرش ما آن شویم و آن کنیم هر کجا ما را دهد جا جای ما آنجا خوش است
1 دل بوفای تو نهادن خوش است جان بتمنای تو دادن خوش است
2 گر سرعاشق برود رفته باش بر قدم عشق ستادن خوش است
3 پای کشیدن زهمه کارها سربسر عشق نهادن خوش است
4 یکسره بر خواستن از هر دو کون بر قدم دوست فتادن خوش است
1 مرا زجام خیالش شراب در پیش است بهر کجا نگرم آفتاب در پیش است
2 زتوبه دم نتوان زد مدام زان لب لعل بهر کجا که نشستم شراب در پیش است
3 مرا که سینه کبابست و لعل یار شراب زخوان حق نعم بی حساب در پیش است
4 اصول دین چکنم با فروع آن چه مرا زخط و خال بتان صد کتاب در پیش است
1 منوش ساغر دنیا که درد ناب نماست درونش خون دلست از برون شراب نماست
2 هر آنچه در نظر آید ز زینت دنیا بنزد اهل بصیرت سراب آب نماست
3 ببر مگیر عروس جهان که غدار است مرو بجامه خوابش که پیر شاب نماست
4 مدوز کیسهٔ نفعش که نفع او ضرر است مخور فریب خطایش جهان صواب نماست
1 رازها با اهل گفتن ز اهل عرفان خوش نماست یار یکدیگر شدن از قوم و خویشان خوش نماست
2 نصرت دین حق و در درد بودن متفق ز اهل علم و پیشوایان و فقیهان خوش نماست
3 این فقیهان مجادل از کجا حکمت کجا درس و بحث و علم و حکمت از حکیمان خوش نماست
4 خواندن قرآن و فهمیدن به آواز حزین با خضوع جان و تن از اهل قرآن خوش نماست
1 بر رخ مه طلعتان زلف پریشان خوش نماست دلبری و ناز و استغنا از اینان خوش نماست
2 عاشقان را زاری و مسکینی و افتادگی دلبران را پرسش احوال ایشان خوش نماست
3 خوبرویان را پریشان اختلاطی خوب نیست امتناع و شرم و تمکین از نکویان خوش نماست
4 هر جفائی کز نکو رویان رسد باید کشید صبر بر آزار یار از مهر کیشان خوش نماست
1 گنجیست معرفت که طلسمش نهفتن است راهش غبار شرکت ز ادراک رفتن است
2 گر بحر معرفت بکف آید بکش سخن کان موسم جواهر اسرار شفتن است
3 خشگی اگر دوچار شود خشک شو مگو اهل دلی چو بینی آن جای گفتن است
4 بیمار دل زمعرفت از شمهٔ برد بیماریش فزون شود اولی نهفتن است