قد تجلی جماله جلوات از فیض کاشانی غزل 72
1. قد تجلی جماله جلوات
و تبدی جلاله سطوات
1. قد تجلی جماله جلوات
و تبدی جلاله سطوات
1. یک نظر مستانه کردی عاقبت
عقل را دیوانه کردی عاقبت
1. بدل و بجان زد آتش سبحات حسن و زیبت
بجهان فکند شوری حرکات دلفریبت
1. بکجا روم زدستت بچه سان رهم زشستت
همه جا رسیده شستت همه را گرفته دستت
1. اگر راه یابم ببوم و برت
سراپا قدم گردم آیم برت
1. گل بنفشه دمیدن گرفت گرد عذارت
نه چشم بد نگریدن گرفت گرد عذارت
1. گفتم چه چاره سازم با عشق چاره سوزت
گفتا که چاره آورد این کارها بروزت
1. اگر ساغر دهد ساقی ازین دست
بیک پیمانه از خود میتوان رست
1. از عتاب تو پناهم خوی تست
وزعقاب تو مفرم سوی تست
1. این تن ما از روان روشن ما روشنست
وین دل ما از ریاضات تن ما روشنست
1. ای که در راه خدایت چشم غیرت رهبرست
باغ را بنگر که از آثار رحمت اخضر است
1. یارب چمن حسن تو خرم زچه آبست
کاندر نظرم هر چه به جز تست سرابست