1 گرنکندی بسته ماند اینجا دلت تو بمانی بیدل آنجا در عذاب
2 حسرتی ماند بدل آنرا که داد دل بچیزی گر نشد زان کامیاب
3 هست دنیا چون سرابی تشنه را تشنه کی سیراب گردد از سراب
4 آیدت هر دم سرابی در نظر سوی آن رانی بتعجیل و شتاب
1 در محافل شعر میخوانم گهی با آب و تاب گاه بهر خویش خوانم بی لب از روی کتاب
2 شعر حق خوانم نه باطل حکمت و قوت خرد آنچه روی دل کند سوی حق و دارالثواب
3 شعر خوانم کاورد ارواح را در اهتزاز لرزه افتد در بدن معنی چو بگشاید نقاب
4 در مقامی کاندر و سنجند نقد هر سخن آن سخن کان تن بلرزاند نیاید در حساب
1 عشق پرداز ما مرا دریاب ای بلای خدا مرا دریاب
2 سوخت از آتش هوس جانم بردم آبم هوا مرا در یاب
3 لحظه لحظه خودی و خود بینی گیردم از خدا مرا دریاب
4 صحبت خلق دورم از حق کرد عمر من شد هبا مرا در یاب
1 بیمار زارم دریاب دریاب جز تو ندارم دریاب دریاب
2 در راه عشقت از پا فتادم رحمی که زارم دریاب دریاب
3 دو از رخ تو در خاک و در خون جان می سپارم دریاب دریاب
4 جان شد خیالی تن شد هلالی زار و نزارم دریاب دریاب
1 شبی رو بحق آر ای جان مخسب بنال از غم درد پنهان مخسب
2 ترا چارهٔ باید از بهر درد بسوز شبش ساز درمان مخسب
3 بیک شب اگر چاره شد خواب کن وگرنه شبی دیگر ای جان مخسب
4 کجا یک شب و ده شب این میشود بمان خواب راحت بدو نان مخسب
1 بده پیمانه سرشار امشب مرا بستان زمن ای یار امشب
2 ندارم طاقت بار جدائی مرا از دوش من بردار امشب
3 نقاب من زروی خویش برگیر برافکن پرده از اسرار امشب
4 زخورشید جمالت پرده بردار شبم را روز کن ای یار امشب
1 سالک راه حق بیا همت از اولیا طلب همت خود بلند کن سوی حق ارتقا طلب
2 فاش ببین گَهِ دعا روی خدا در اولیا بهر جمال کبریا آئینة صفا طلب
3 گفت خدا که اولیا روی من و ره منند هر چه تو خواهی از خدا بر در اولیا طلب
4 سرور اولیا نبیست و زپس مصطفی علی است خدمت مصطفی کن و همت مرتضی طلب
1 بیمار زارم انت الطبیب درد تو دارم انت الحبیب
2 از تست دردم گرد تو گردم درمان من کن انت الطبیب
3 بر تو عیانست سوز نهانم بر سر و اعلان انت الرقیب
4 هر سو کنم رو باشی تو آن سو با هر من و او انت القریب
1 تن خاک راه دوست کنم حسبی الحبیب جان نیز در رهش فکنم حسبی الحبیب
2 چون عشق در سرای وجودم نزول کرد از خویشتن طمع بکنم حسبی الحبیب
3 دل سوخت چون در آتش سودای عشق او جان هم در آتشش فکنم حسبی الحبیب
4 چون ناصر من اوست چو منصور میروم خود را بدار عشق زنم حسبی الحبیب
1 گنج ابدی پیروی حق و عبادت مفتاح در خیر نمازی بجماعت
2 معنای نمازست حضور دل و اخیات زنهار بصورت مکن ایدوست قناعت
3 راضی مشو از بندگی تا ننمائی آداب و شرایط همه را نیک رعایت
4 هر چند که وسواس کنی سود ندارد خود را ندهی تا بدل و جان بعبادت