1 آسمان را یکسر پرشور میدانیم ما وز شراب لم یزل محمور میدانیم ما
2 نورحق تابیده بر اکناف عالم سربسر نور انجم پرتوی زان نور میدانیم ما
3 جابجا در هر فلک بنشسته خیلی از ملک این عبادتخانه را معمور میدانیم ما
4 هر کرا دانش بود مقصود بر حس و خیال چشم او گر چار گردد کور میدانیم ما
1 جمال تست بروز آفتاب روزن ما خیال تست بشبها چراغ مسکن ما
2 گرفت از تن ما ذره ذره داد بجان زیمن عشق تو شد رفته رفته جان تن ما
3 گمان مبر که بیک جا نشسته ام فارغ دو کون طی شد و یک کس ندید رفتن ما
4 دل من آهن و عشق تو بود مغناطیس ربود جذبهٔ آهن ربای آهن ما
1 ای دوای درد بیدرمان ما وی شفای علت نقصان ما
2 آتشی از عشق خود در ما زدی تا بسوزی هم دل و هم جان ما
3 آتشی خوشتر زآب زندگی کان بود هم جان و هم ایمان ما
4 صدهزار احسنت ای آتش فروز خوش بسوزان منتت برجان ما
1 ای فدای عشق تو ایمان ما وی هلاک عفو تو عصیان ما
2 گر کنی ایمان ما را تربیت عشق گردد عاقبت ایمان ما
3 زآتش خوف تو آب دیدها زآب حلمت آتش طغیان ما
4 ای بما آثار صنع تو بدید وی تو پنهان در درون جان ما
1 ای در هوای وصل تو گسترده جانها بالها تو در دل ما بودهای در جستجو ما سالها
2 ای از فروغ طلعتت تابی فتاده در جهان وی از نهیب هیبتت درملک جان زلزالها
3 ای ساکنان کوی تو مست از شراب بیخودی وی عاشقان روی تو فارغ ز قیل و قالها
4 سرها ز تو پرغلغله جانها ز تو پرولوله تنها ز تو در زلزله دلها ز تو در حالها
1 هان رستخیز جان رسید شد در بدن زلزالها افکند تن اثقالها بگشود جان را بالها
2 افکند هر حامل چنین از هول زلزال زمین گشتند مست اینچنین انداختند احمالها
3 بیهوش شد هر مرضعه از شدت این واقعه دست از رضاعت بازداشت بیخود شد از اهوالها
4 انسان چو دید این حالها گفت از تعجب مالها گفتند از ارض بدن بیرون فتاد اثقالها
1 لذات نماند و المها شادی گذرد چو برق و غمها
2 غمناک مباش ازآن و زین خوش چون هردو رود سوی عدمها
3 هر حادثهای که بر سر آید هم سوی عدم کشد قدمها
4 هر پسریر است عسر در پی هر عسری را ز پی کرمها
1 ای کوی تو برتر از مکانها وی گم شده در رهت نشانها
2 سرگشته به برّ و بحر گردند اندر طلب تو کاروانها
3 ای غرقهٔ بحر بینشانی وان گمره وادی نشانها
4 هر غمزدهایست از تو محزون وز تست نشان شادمانها
1 ای لال ز وصف تو زبانها کوته ز ثنای تو بیانها
2 با آنکه تو در میان جانی جویای توایم در کرانها
3 هر گوشه فکنده تیر فکرت زه کرده بهر کمان کمانها
4 گاهی به بتی شویم مفتون جوییم جمالت از نشانها
1 تو و آرام و پخته کاریها من و خامی و بیقراریها
2 پرسشم گر به خاطرت گذرد دل بیمار و جانسپاریها
3 غیر را روزهای عیش و طرب من و شبهای تار و زاریها
4 بی نکویی چه بر سرش آمد کو مراعات حقگذاریها