بیا بیمار خود را ده شفائی از فیض کاشانی غزل 951
1. بیا بیمار خود را ده شفائی
که جز تو نیست دردم را دوائی
...
1. بیا بیمار خود را ده شفائی
که جز تو نیست دردم را دوائی
...
1. هم تو بیننده هم تو بینائی
هم تماشا و هم تماشائی
...
1. سحر ز هاتف غیبم رسید هیهائی
فتاد در سر من شورشی و غوغائی
...
1. ای شاهد شاهدان کجائی
وی آب رخ بتان کجائی
...
1. بود گر در ما تو تنها در آئی
تو تنها در آئی و با ما در آئی
...
1. خوش آندم کز در احسان در آئی
میان جمع ما خوبان در آئی
...
1. خوش آندم کز درم ای جان در آئی
در این غمخانهٔ هجران در آئی
...
1. سر خستگان نداری بگذار ما نیائی
غم کشتگان نداری بمزار ما نیائی
...
1. هر آن دلرا که با یاریست خوئی
ز گلذار حقیقت هست بوئی
...
1. هیچیم ما بخویش و نمودار ما توئی
ما صورتیم و معنی هشیار ما توئی
...
1. ای بجهان نهان چو جان روشنی جهان توئی
از همه دیدها نهان در همه جا عیان توئی
...
1. الا یا ایها المَهدی مدامَ الوَصل ناوِلها
که در دوران هجرانت بسی افتاد مشکلها
...