جانم اسیر تا کی در خنگ زندگانی از فیض کاشانی غزل 927
1. جانم اسیر تا کی در خنگ زندگانی
کاش از عدم نکردی آهنگ زندگانی
...
1. جانم اسیر تا کی در خنگ زندگانی
کاش از عدم نکردی آهنگ زندگانی
...
1. بخرامشی چه شود اگر سوی عاشقان گذری کنی
بنوازشی چه زیان دهد بمنتظران نظری کنی
...
1. خوش است مرگ اگر برگ مرگ ساز کنی
سزد جمالت اگر هست پرده باز کنی
...
1. اگر خوش است ترا دل چرا طرب نکنی
وگرنه اصل خوشیرا چرا طلب نکنی
...
1. سوی من ای خجسته خو روی چرا نمیکنی
با همه لطف میکنی با دل ما نمیکنی
...
1. گفتم بعشق غارت دلها چه میکنی
دستی دراز کرده به یغما چه میکنی
...
1. میکشی ما را به زاری هرچه خواهی میکنی
اختیار ما تو داری هرچه خواهی میکنی
...
1. دلا بگذر ز دنیا تا ز عقبی عیش جان بینی
در این عالم بچشم دل بهشت جاودان بینی
...
1. روی جانان مگر از دیدهٔ جانان بینی
یا مگر ز آینهٔ طلعت خوبان بینی
...
1. مرحبا ای نسیم عنبر بوی
خبری از دیار یار بگوی
...
1. مست و بیپروا به یغما میروی
لا اوحش الله خوب و زیبا میروی
...
1. خوشا فال آن کو دوچارش شوی
خوشا حال آنکو نگارش شوی
...