بیک نظر کندم دیده مبتلای از فیض کاشانی غزل 904
1. بیک نظر کندم دیده مبتلای کسی
ندیده است چو دیده کسی بلای کسی
1. بیک نظر کندم دیده مبتلای کسی
ندیده است چو دیده کسی بلای کسی
1. در حسن بتان دلبر ما بلکه تو باشی
در غمزه زنان هوشبر ما بلکه تو باشی
1. بکوش ایجان خدا را بنده باشی
برین در همچو خاک افکنده باشی
1. گفتم رخت ندیدم گفتا ندیده باشی
گفتم ز غم خمیدم گفتا خمیده باشی
1. ندهی اگر باو دل بچه آرمیده باشی
نگزینی ار غم او چه غمی گزیده باشی
1. گفتی مرا نزد من آ تو آتشی تو آتشی
ترسم بسوزانی مرا تو آتشی تو آتشی
1. وزد بر اهل دلی گر نسیم درویشی
حیات تازه برد از نعیم درویشی
1. کسی که یافت نسیم نعیم درویشی
نتافت سر ز طریق قویم درویشی
1. دل چو بستم بخدا حسبی الله و کفی
نروم سوی سوی حسبی الله و کفی
1. نکنی گر تووفا حسبی الله کفی
ورنهی روبجفا حسبی الله کفی
1. نیست تاج عشقرا شایسته هرجا تارکی
تارکی باید دو عالم را برای تارکی