گشتم به بحر و بر پی یار بی از فیض کاشانی غزل 440
1. گشتم به بحر و بر پی یار بی سیر
تا پای سعی آبله شد ماندم از سفر
1. گشتم به بحر و بر پی یار بی سیر
تا پای سعی آبله شد ماندم از سفر
1. ای بهار جان و ای جان بهار
ز ابر رحمت جان ما را تازه دار
1. آمدم کآتش زنم در بیخ جبر و اختیار
تا بسوزد شرک و گردد نور توحید آشکار
1. شهر یارم آرزو شد در دیار در دیار
در دیارم برد آخر تا دیار شهریار
1. بکوش ساقی از آن باده ساغری دست آر
که بوی ان کند ارواح مست را هشیار
1. فروغ نور جمال تو در دل بیدار
ز دود ز آینه کون ظلمت اغیار
1. ساقی قدحی بیار سرشار
تا هر دو کشیم می بیکبار
1. ما را پیوسته بسته بر کار
دارد با ما عنایتی یار
1. شب همه شب زاری بر در پروردگار
روز چو شد یاری خسته دلان فکار
1. اهل الدیار اهل الدیار هل جامع العشق القرار
با عشق کی گنجد قرار ناصح برو شرمی بدار
1. با عشق کی گنجد قرار ناصح برو شرمی بدار
با پند عاشق را چکار ناصح برو شرمی بدار
1. مرا رنجور کردی یاد میدار
ز خویشم دور کردی یاد میدار