دیده از نور جمال دوست چون از فیض کاشانی غزل 428
1. دیده از نور جمال دوست چون بینا کنید
سر بلندان گوشه چشمی بسوی ما کنید
1. دیده از نور جمال دوست چون بینا کنید
سر بلندان گوشه چشمی بسوی ما کنید
1. خویش را اول سزاوارش کنید
آنگهی جان در سر کارش کنید
1. یاران میم ز بهر خدا در سبو کنید
آلوده غمم بمیم شست و شو کنید
1. هر که راه عشق پوید هم ز عشقش بر بروید
هر که جد و جهد ورزد عاقبت مقصد بجوید
1. هدهدی کو که از سبا گوید
خبر یار آشنا گوید
1. از نکاه نیم مستت العیاذ
وز بلای زلف شستت العیاذ
1. از بلای چشم مستت العیاذ
العیاذ از هر چه هستت العیاذ
1. مراست دیدن روی تو بینقاب لذیذ
چنانکه تشنهٔ دو روزه است آب لذیذ
1. زاهد گر ترا ریاست لذیذ
من دلداده را هواست لذیذ
1. بدل کاشتم مهر آن طفل جاهل ز راه نظر
بجز طفل اشکم نشد هیچ حاصل ازین رهگذر
1. از پای تا سر چشم شو حسن و جمالش را نگر
ور ره نیایی سوی او بنشین جمالش را نگر
1. بهر جا راه گم کردم بر آوردم ز کویت سر
بهر دلبر که دادم دل تو بودی حسن آن دلبر