غم فراق تو ای دوست بیشمار از فیض کاشانی غزل 369
1. غم فراق تو ای دوست بیشمار بود
بدل چو غصه گره شد یکی هزار بود
1. غم فراق تو ای دوست بیشمار بود
بدل چو غصه گره شد یکی هزار بود
1. بی تو یکدم نمیتوانم بود
خستهٔ غم نمیتوانم بود
1. سر چو بی عشقست ننک جان بود
دل که بی دردست نام آن بود
1. تا چند بزنجیر خرد بند توان بود
بی بال و پر شور جنون چند توان بود
1. چون غم غم عشق تو بود زار توان بود
چون عز همه عزّ تو بود خوار توان بود
1. عید است و هرکس از غلط غیری گرفته یار خود
مائیم و در خود عالمی دار خود و دیار خود
1. در سر بوالهوس نگر چون شر و شور میرود
در دل ماست یار دل بر ره دور میرود
1. در سر شوریده سودا میرود
کز کجا آمد کجاها میرود
1. چون سخن از دلبر ما میرود
شاهدان را رنگ سیما میرود
1. هرکجا آن ماهسیما میرود
بس دل و بس دین به یغما میرود
1. زندهدل از چه رو بدن عالم نور میرود
جاهل مردهدل ز گور هم سوی گور میرود
1. زحمت مکش طبیب که این تب نمیرود
بی شربت بنفشهٔ آن لب نمیرود