شوخ آهو چشم من چون روی در از فیض کاشانی غزل 345
1. شوخ آهو چشم من چون روی در صحرا کند
بهر صید از تیر مژگان رخنه در دلها کند
1. شوخ آهو چشم من چون روی در صحرا کند
بهر صید از تیر مژگان رخنه در دلها کند
1. هر که حرفی ز کتاب دل ما گوش کند
هر چه از هر که شنیده است فراموش کند
1. عشق استفاده از قلم و لوح حق کند
در مکتب خدا رخ خوبان سبق کند
1. آنکه باشد مست زهد او عیب مستان چون کند
خود بت خود گشته منع بتپرستان چون کند
1. ای خنک آن نیستی کو دعوی هستی کند
با کمال عجز اظهار زبردستی کند
1. بادهای خواهم بدن مستی کند
چون بجام آید بدن مستی کند
1. هر که دارد درد عشقی یاد درمان کی کند
هیچ عاقل عیش خود را ماتمستان کی کند
1. گر زنم لاف از سخن شعر این تقاضا میکند
نیست لاف از خوی من شعر این تقاضا میکند
1. عاقل نمیباشم دمی عشق این تقاضا میکند
غافل نمیباشم دمی عشق این تقاضا میکند
1. در کار دینم مرد مرد عقل این تقاضا میکند
وز شغل دنیا فرد فرد عقل این تقاضا میکند
1. حق را نمیگویم بعام علم این تقاضا میکند
آرم برای خام خام علم این تقاضا میکند
1. افلاک را جلالت تو پست میکند
املاک را مهابت تو پست میکند