روم از هوش اگر بینم بکامت از فیض کاشانی غزل 191
1. روم از هوش اگر بینم بکامت
ندارم طاقت شرب مدامت
1. روم از هوش اگر بینم بکامت
ندارم طاقت شرب مدامت
1. رفتار آشوب بالا قیامت
رفتار سر کن بنما قیامت
1. من نروم ز پیش تودست منست و دامنت
نوش منست نیش تودست منست و دامنت
1. جان ندارد جز تو کس یا مستغاث
خسته را فریاد رس یا مستغاث
1. شدیم بار کش ره زن هوا بعبث
وفا بعهد نکردیم با خدا بعبث
1. دلی که عشق ندارد وجود اوست عبث
چو پرتوی ندهد شمع دور اوست عبث
1. هر آنچه بود ندارد وجود اوست عبث
چو جامه را نبود تار و پود اوست عبث
1. جز تنعم بغم یار عبث بود عبث
هر چه کردیم جز این کار عبث بود عبث
1. گذشت عمر تو امسال همچو پار عبث
چرا چنین گذرانند روزگار عبث
1. بمهر تو دادم دل و جان عبث
بعشقت گرو کردم ایمان عبث
1. اگر از عشق حق بر سرنهی تاج
ستانی زین جهان و زانجهان باج
1. داغ دل عاشقان می نپذیرد علاج
درد و غم جاودان می نپذیرد علاج