1 بتا بر طرف معجر کن نقابت مهل بیپرده مانند آفتابت
2 بت فایز بپوشان رخ که ترسم شبی نامحرمی بیند به خوابت
1 سحرگه ز نوای مرغ گلزار سرم پرشور گشت و دیده بیدار
2 به هر گل بلبلی فایز نواخوان چه خوش باشد نشستن یار با یار
1 سوار خنگ خوشرفتارم امشب روانه جانب دلدارم امشب
2 چو سلطان حبش فایز ز شوقش جهان زیر نگین پندارم امشب
1 من از عهد جوانی تا شدم پیر نکردم در جفای دوست تقصیر
2 چرا فایز وفا کرد و جفا دید کنم با کوکب بختم چه تدبیر
1 بیا تا برگ گل نارفته بر باد گلی چینیم و بنشینیم دلشاد
2 بت فایز مکن تاخیر چندان که تعجیل است عمر آدمیزاد
1 نه هر رخشنده کوکب آفتابست نه هر پیغمبری صاحب کتابست
2 نه هر شیرین شود معشوقه، فایز نه هر آب روان بینی گلابست
1 دو چشمت چون به چشمانم نگه کرد لب لعل و رخت روزم سیه کرد
2 مکن عشوه دگر بر فایز زار که ابروی کجت جانم تبه کرد
1 اگر از رخ براندازی نقابت کنند مردم خیال آفتابت
2 از این پوشیدهای رخ، یار فایز که ترسی شب کسی بیند به خوابت؟
1 دلا گر زار گریم بر تو شاید که هرجا تیری آید بر تو آید
2 دل فایز، مگر داری تو گوهر که هر گلرخ تو را خواهد رباید
1 کنم مدح خم ابروت یا روت نهم نام لب یاقوت یا قوت
2 یقینم هست فایز زنده گردد رسد بر تخته تابوت تابوت