1 فلک، از جور تو دل پر ز خون بود غم و اندوه من از حد فزون بود
2 نه اکنون است ظلمش یار فایز ز هنگام تولد تا کنون بود
1 صنم عشق تو همچون نار نمرود مرا در منجنیق عشق فرسود
2 خلیل آسا رود فایز در آتش تو قل یا نار کونی برد کن زود
1 مرا شب سیل آه از دل برآید که یادم از دو زلف دلبر آید
2 نشیند چشم در ره، فایز هر شب که شاید یارم از سویی درآید
1 دلا گر زار گریم بر تو شاید که هرجا تیری آید بر تو آید
2 دل فایز، مگر داری تو گوهر که هر گلرخ تو را خواهد رباید
1 بگو تا دلبر حورم بیاید سفید و نازک و بورم بیاید
2 دمی که میرود تابوت فایز بگو تا بر لب گورم بیاید
1 پریرویان سلام از من رسانید که ای سیمینتنان تا میتوانید
2 ز پا افتادهای را دست گیرید چو فایز بیدلی از در مرانید
1 بتا بیژنصفت در چه گرفتار منیژهوار اگر هستی وفادار
2 کمند زلف بگشا چون تهمتن تو فایز را ز چاه غم برون آر
1 دل و شوق و خیال و مهر هر چار کشانندم همی تا منزل یار
2 تو را این چار فایز دشمنانند از این خصمان به مردی خود نگه دار
1 دلا از بیوفایان دست بردار برو با نیکخویان کن سر و کار
2 که فایز، از جفاهای زمانه شده در دست مهرویان گرفتار
1 گذشت ایام گل ای بلبل زار بکن چون من ز هجران ناله بسیار
2 گل تو سر زند هر ساله از نو گل فایز نمیروید دگر بار