1 دلم را جز تو کس دلبر نباشد به جز شور توام در سر نباشد
2 دل فایز تو عمدا میکنی تنگ که تا جای کس دیگر نباشد
1 مه بالانشین، پایین نظر کن به مسکینان کلامی مختصر کن
2 بتا فایز غریب این دیار است محبت با غریبان بیشتر کن
1 مرا شب سیل آه از دل برآید که یادم از دو زلف دلبر آید
2 نشیند چشم در ره، فایز هر شب که شاید یارم از سویی درآید
1 سحر دل، خود به خود فریاد میکرد از این فریاد، خاطر شاد میکرد
2 سراپا شمع سان میسوخت فایز مگر عهد جوانی یاد میکرد
1 بهشت از روی تو بهتر نباشد ز حوران حسن تو کمتر نباشد
2 از آن لعل لب و دندان، فایز یقین دارم که در کوثر نباشد
1 بگو با دلبر ترسایی امشب چه میشد گر که بی ترس آیی امشب
2 لبان خشک فایز را ز رحمت بر آن لعل لب ترسایی امشب
1 خوش لحان مرغکی وقت سحرگاه مرا بیدار کرد از صوت دلخواه
2 زدی هی بال خواندی شعر فایز که بر تو باد رحمت بارکالله
1 دل من همچو هدهد در سبا شد خیالم چون سلیمان در قفا شد
2 دل فایز ز استحضار بلقیس مثال آصف بن برخیا شد
1 ندارم راحتی جز رنج و زحمت به جز خواری و دشواری و محنت
2 دل فایز به پیری کرده پرواز به باغ گلرخان چون اشتر مست
1 ندانم ای غزالم از چه دشتی در ایام جوانی خوش گذشتی
2 گذشتی از بر چشمان فایز چو عمر رفته رفتی برنگشتی