1 مه بالانشین، پایین نظر کن به مسکینان کلامی مختصر کن
2 بتا فایز غریب این دیار است محبت با غریبان بیشتر کن
1 مرو ای جان شیرین از بر من توقف کن که آید دلبر من
2 بده فایز به تلخی جان شیرین که جانانت بگیرد سر به دامن
1 اگر هنگام مردن دلبر من نهد از مهر بر زانو سر من
2 بگیرد یار فایز را در آغوش بسا آسان رود جان از تن من
1 به سیر باغ رفتم باختم من نظر بر نوگلی انداختم من
2 الهی دیده فایز شود کور که دلبر آمد و نشناختم من
1 خم ابروست یا شمشیر بهمن مژه یا نیزه یا تیر تهمتن
2 بت فایز منیژهسان به یکبار به چاهم درفکن مانند بیژن
1 ز کشت و پیچ این شلوار رنگین خرامان رفتن و این وضع سنگین
2 کند مجبور فایز را در آخر که مجنونوار خارج گردد از دین
1 دل از من چشم شهلا دلبر از تو لب خشکیده از من کوثر از تو
2 بنه بر جان فایز منت از لطف سر از من سینه از من خنجر از تو
1 دلا تا چند در آزارم از تو گهی نالان، گهی بیمارم از تو
2 تو فایز در جهان بدنام کردی برو ای دل که من بیزارم از تو
1 دو گیسو را به دوش انداختی تو ز ملک دل دو لشکر ساختی تو
2 به استمداد چشم و زلف و رخسار به یکدم کار فایز ساختی تو
1 نسیم، امشب عجب دفع غمی تو یقین دارم نه از این عالمی تو
2 شمیم زلف یار فایزستی و یا ز انفاس بن مریمی تو؟