1 سحر در خواب دیدم با دل زار که سر بنهادهام در دامن یار
2 نبودم راضی از این خواب فایز که تا محشر شوم ولله بیدار
1 سحرگه ز نوای مرغ گلزار سرم پرشور گشت و دیده بیدار
2 به هر گل بلبلی فایز نواخوان چه خوش باشد نشستن یار با یار
1 لب و دندان و چشم و زلف و رخسار بر و دوش و قد و بالا و رفتار
2 به جنت حور اگر فایز چنین است بر احوالت به محشر گریه کن زار
1 به هرجا بگذرد آن ماه رخسار گریزد دین ز در، ایمان ز دیوار
2 دخیل ای یار فایز، رخ بپوشان ز مردم روی خود پوشیده میدار
1 گهی که یادم آمد صحبت یار لب و دندان و زلف و چشم و رخسار
2 دل و دین و قرار و صبر فایز فکندند در طلسم چار در چار
1 عجب دارم ز سرو قامت یار که مشک و لعل و گوهر آورد بار
2 دو گیسوهاش فایز مشک ناب است لبانش لعل و دندان دُر شهوار
3
1 به زیر زلف مشکین عارض یار نمایان چون قمر اندر شب تار
2 چنان جلوه کند بر چشم، فایز که زاغی برگ گل دارد به منقار
1 سحرگه چون ز مشرق ماه خاور برون آید جهان گردد منور
2 خوش آن ساعت مه فایز ز مغرب برون آید چو حوران بسته زیور
1 مکش سرمه به چشم نازپرور مکن روز مرا از شب سیهتر
2 نمیسوزد دلت از بهر فایز چه خواهی گفت فردا روز محشر؟
1 من از عهد جوانی تا شدم پیر نکردم در جفای دوست تقصیر
2 چرا فایز وفا کرد و جفا دید کنم با کوکب بختم چه تدبیر