1 صبا دوشم ز جانان این خبر داد که هی هی نخل امیدت ثمر داد
2 به پای خویش فایز، یارت آمد خدایت دولت بی دردسر داد
1 پریرویان به ما کردند نظاره یکی چون ماه و باقی چون ستاره
2 کمان ابرو و مژگان تیز کردند زدند بر جان فایز چون هزاره
1 گهی که یادم آمد صحبت یار لب و دندان و زلف و چشم و رخسار
2 دل و دین و قرار و صبر فایز فکندند در طلسم چار در چار
1 سحر، دل نالههای زار میکرد چنان که دیده را خونبار میکرد
2 شکایتهای ایام جوانی به فایز یک به یک اظهار میکرد
1 غم و غصه تن و جانم گرفته فراق یا دامانم گرفته
2 به کشتی اجل فایز سوار است میان آب، طوفانم گرفته
1 مرا هم ساق و هم زانو کند درد کمر با ساعد و بازو کند درد
2 به هر عضو تو فایز پیری آمد جوانی رفت و جای او کند درد
1 مرا زان روز قصه مشکل افتاد که کار من رجوعش با دل افتاد
2 ملامتهای خلق و خیر فایز همه بی صرفه و بی حاصل افتاد
1 دو گیسو را به دوش انداختی تو ز ملک دل دو لشکر ساختی تو
2 به استمداد چشم و زلف و رخسار به یکدم کار فایز ساختی تو
1 رخ تو آتش و زلف تو دود است مرا زین سردمهریها چه سود است؟
2 چو فایز در بیابان تشنه جان داد چه حاصل در صفاهان زندهرود است
1 مرا در پیش راهی پر ز بیم است ازین ره در دلم خوفی عظیم است
2 برو فایز میندیش از مهابت که آنجا حکم یا رب رحیم است