فلک، از جور تو دل پر ز خون بود از فایز دوبیتی 61
1. فلک، از جور تو دل پر ز خون بود
غم و اندوه من از حد فزون بود
1. فلک، از جور تو دل پر ز خون بود
غم و اندوه من از حد فزون بود
1. صنم عشق تو همچون نار نمرود
مرا در منجنیق عشق فرسود
1. مرا شب سیل آه از دل برآید
که یادم از دو زلف دلبر آید
1. دلا گر زار گریم بر تو شاید
که هرجا تیری آید بر تو آید
1. بگو تا دلبر حورم بیاید
سفید و نازک و بورم بیاید
1. پریرویان سلام از من رسانید
که ای سیمینتنان تا میتوانید
1. بتا بیژنصفت در چه گرفتار
منیژهوار اگر هستی وفادار
1. دل و شوق و خیال و مهر هر چار
کشانندم همی تا منزل یار
1. دلا از بیوفایان دست بردار
برو با نیکخویان کن سر و کار
1. گذشت ایام گل ای بلبل زار
بکن چون من ز هجران ناله بسیار
1. سحر در خواب دیدم با دل زار
که سر بنهادهام در دامن یار
1. سحرگه ز نوای مرغ گلزار
سرم پرشور گشت و دیده بیدار