1 بتم سرپنجه با لوح و قلم زد زمین و آسمان از نو به هم زد
2 پس پرده درآمد یار فایز چو خورشیدی که از مشرق علم زد
1 اگر آهی کشم افلاک سوزد در و دشت و بیابان پاک سوزد
2 اگر آهی کشد فایز از این دل یقین دارم گل نمناک سوزد
1 دل من همچو هدهد در سبا شد خیالم چون سلیمان در قفا شد
2 دل فایز ز استحضار بلقیس مثال آصف بن برخیا شد
1 سر و زلف تو آشوب جهان شد اسیر زلف تو پیر و جوان شد
2 هنوزم اول دنیاست، فایز که برپا فتنه آخر زمان شد
1 دلم از فرقت روی تو خون شد سرشکم چون رخ تو لالهگون شد
2 به عمری آرزو کردم که گویی که ای فایز! سرانجام تو چون شد
1 بهار آمد زمین فیروزهگون شد به عزم سیر، دلدارم برون شد
2 به گلچیدن درآمد یار فایز همه گلها ز خجلت سرنگون شد
1 بتا ختم رسل پیغمبری شد به من روشن صفات دلبری شد
2 دو مثقال دلی که داشت فایز به تاراج سر زلف پری شد
1 دلم را جز تو کس دلبر نباشد به جز شور توام در سر نباشد
2 دل فایز تو عمدا میکنی تنگ که تا جای کس دیگر نباشد
1 بهشت از روی تو بهتر نباشد ز حوران حسن تو کمتر نباشد
2 از آن لعل لب و دندان، فایز یقین دارم که در کوثر نباشد
1 مرا تا دل به تن تسلیم کردند همی مهر بتان تعلیم کردند
2 دل فایز بتان بردند یغما ببردند و به هم تقسیم کردند