مرا زان روز قصه مشکل افتاد از فایز دوبیتی 37
1. مرا زان روز قصه مشکل افتاد
که کار من رجوعش با دل افتاد
...
1. مرا زان روز قصه مشکل افتاد
که کار من رجوعش با دل افتاد
...
1. صبا دوشم ز جانان این خبر داد
که هی هی نخل امیدت ثمر داد
...
1. ز من گشتی جدا ای سرو آزاد
نبودم یک زمانی بی تو دلشاد
...
1. اگر دورم من از تو ای پریزاد
فراموشم نکن زنهار زنهار
...
1. شب آمد تا شب وصلم دهد یاد
دهد خاک وجودم جمله بر باد
...
1. نه یادم میکنی نه میروی یاد
به نیکی باد یادت ای پریزاد
...
1. به دل گفتم مکن اینقدر فریاد
که اندر خرمن صبر آتش افتاد
...
1. سهی سرو، این قد و بالا ندارد
گل احمر چنین سیما ندارد
...
1. بتی کز ناز پا بر دل گذارد
ستم باشد که پا بر گل گذارد
...
1. مرا هم ساق و هم زانو کند درد
کمر با ساعد و بازو کند درد
...
1. ره عشق است باید زان حذر کرد
به اول گام باید ترک سر کرد
...
1. دو چشمت چون به چشمانم نگه کرد
لب لعل و رخت روزم سیه کرد
...