1 خیال کشتن من داشت جانان کدامین سنگدل کردش پشیمان
2 ندانست عید فایز آن زمانست که گردد در منای دوست قربان
1 تو بر من بگذری چون برق رخشان منت چون رعد اندر پی خروشان
2 ز باران سرشک چشم فایز بروید لاله چون فصل بهاران
1 نمیبینم ز مردم آشنایی نمیآید ز کس بوی وفایی
2 مده فایز به وصل گلرخان دل که آخر میکشندت از جدایی
1 سحرگه چون ز مشرق ماه خاور برون آید جهان گردد منور
2 خوش آن ساعت مه فایز ز مغرب برون آید چو حوران بسته زیور
1 خداوندا جوانیم به سر رفت درخت شادکامی بی ثمر رفت
2 درخت شادکامی عمر فایز سر شام آمد و بانگ سحر رفت
1 سحر در خواب دیدم با دل زار که سر بنهادهام در دامن یار
2 نبودم راضی از این خواب فایز که تا محشر شوم ولله بیدار
1 اگر خواهی بسوزانی جهان را رخی بنما بیفشان گیسوان را
2 بت فایز اشارت کن به ابروت بکش تیغ و بکش پیر و جوان را
1 هر آن کس عاشقست از دور پیداست لبش خشک و دو چشمش مست و شیداست
2 بود فایز مثال روزهداران اگر تیرش زنی خونش نه پیداست
1 دل از من چشم شهلا دلبر از تو لب خشکیده از من کوثر از تو
2 بنه بر جان فایز منت از لطف سر از من سینه از من خنجر از تو
1 اگر دورم من از تو ای پریزاد فراموشم نکن زنهار زنهار
2 همان عهدی که با تو بست فایز وفادارم اگر هستی وفادار