1 بتا بر طرف معجر کن نقابت مهل بیپرده مانند آفتابت
2 بت فایز بپوشان رخ که ترسم شبی نامحرمی بیند به خوابت
1 اگر از رخ براندازی نقابت کنند مردم خیال آفتابت
2 از این پوشیدهای رخ، یار فایز که ترسی شب کسی بیند به خوابت؟
1 عرق بر چهرهات گل یا گلاب است و یا پروین به روی ماهتابست؟
2 نشانده یار فایز نقره بر آل و یا بر آتش تر خشک آب است؟
1 به دوشش گیسوان خوش دلپسند است که این مخصوص آن قد بلند است
2 حمایلهای گیسو، یار فایز تو گویی جنگجویی با کمند است
1 رخ تو آتش و زلف تو دود است مرا زین سردمهریها چه سود است؟
2 چو فایز در بیابان تشنه جان داد چه حاصل در صفاهان زندهرود است
1 دل آگه چه محتاج برید است؟ چه حاجتمند پیغام و نوید است؟
2 خبر از حال فایز یار دارد چه لازم دیگرش گفت و شنید است؟
1 مرا این زندگی از بوی یار است وگرنه جان بدین پیکر چه کارست؟
2 کنون که هست فایز زنده ز آنست دو چشم و دل به راه انتظار است
1 دلا امشب نه وقت قال و قیل است نه هنگام حکایات طویل است
2 ببین فایز! قوافل در قوافل به هر جانب صدای الرحیل است
1 هنوزم بوی زلفش در مشام است هنوزم ذوق لبهایش به کام است
2 کجا فایز شود از ناله خاموش مگر آن دم که در خاکش مقام است
1 مرا در پیش راهی پر ز بیم است ازین ره در دلم خوفی عظیم است
2 برو فایز میندیش از مهابت که آنجا حکم یا رب رحیم است